توضیحات
در رمان عشق اجباری، حرف از یه اجباره. اجباری که از روی ترس بچگانه یا ناچاریه و یا هر چیزی که میشه اسمش و گذاشت.. اجباری که باعث یه ازدواج میشه یه خونه و در آااخررر.. عشق. به قول سید سجاد ابطحی که میگه: عشق همه چیز را توجیه میکند. رمان دربارهی دختری به اسم تیناست که با وارد شدن پسری به اسم سعید به زندگیش تینا رو وادار میکنه تا باهاش ازدواج کنه. و تینا با اِکراه وارد زندگی سعید میشه و…
اسم رمان: رمان عشق اجباری
نویسنده این اثر: تینا برزگری
ژانر رمان: عاشقانه، ازدواج اجباری
گوشه ای از داستان رمان عشق اجباری
اه پسره ی بیشعور. هر وقت میام خونه ی داییم، وقتی می خوام از مغازه ی داییم رد شم زل میزنه بهم. اه نمیدونم چرا من هم مثل آدمیزاد از در خونه ی داییم نمیرم تو. حتما باید از مغازه برم؟ صدای سلام دادن زن داییم منو از فکرهام دور کرد…
تینا: سلام زن دایی جون، خوبی؟
زن دایی فاطمه: مرسی منم خوبم. تو چطوری؟
تینا: منم خوبم. علیرضا و مرتضی کجان؟
زن دایی: علیرضا رفته کلاس، مرتضی هم رفته کلاس ریاضی.
تینا: آهان. جایی داشتی می رفتی زن دایی؟
زن دایی: آره تینا جان، ببخشیدا داشتم میرفتم خونه ی آبجیم. یه کار فوریه، برای همین میرم.
تینا: نه زن دایی جان برو به کارهات برس.
زن دایی: بازم ببخشید دیگه تینا جان.ولی تو برو تو چایی تازه دمه بریز بخور، دستت درد نکنه یه دونه هم واسه داییت و اون فروشندش ببر. خداحافظ
تینا: چشم زن دایی جون. تو برو خدا به همراهت.
بعد اینکه زن دایی رفت، کفش هامو درآوردم و رفتم بالا. چادرم و درآوردم و بعد مانتو مو درآوردم. زیر مانتوم یه پیرهن آستین دار پوشیده بودم. خب چون کسی خونه نبود، بلوز و شلوار پوشیده بودم و چادر خونه سرم نبود…