توضیحات
داستان رمان عروس خونبس و اجبار… بازهم خونبس… باز هم اجبار پشت اجبار… رادمان برای خونخواهی برادر دوقلویش درست روز اعدام قاتلش دست روی تک دختر حاج علی مرد معروف شهر میگذارد.. انتقام چشمانش را کور کرد غافل از اینکه از شخص اشتباهی انتقام میگیرد و دشمن کسی دیگر است… زمانی میفهمد که خیلی دیر شده. تازه متوجه میشود به تک خواهرش دست درازی شده و او بیخبر است…
اسم رمان: رمان عروس خونبس و اجبار
نویسنده این اثر: شایسته نظری
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان عروس خونبس و اجبار
صدای خنده جمع در کوه پیچید؛ پناه صندی کوهنوردیش را محکم و کارابین را با دقت وصل کرد. بی توجه به بقیه به سمت دیواره رفت. نگاهی به دیواره انداخت و چهار انگشتش را به شیارهای ریز کوه زد. نزدیک به دو متر بدون استفاده از کارابیت دست به سنگ بالا رفت. نوک پایش به زور در شیارهای دیواره جا می شد. بالاخره به نقطه ی مورد نظر رسید و الین کارابین را قفل دیوار کرد.
دختر بود؛ ولی جسارت و بی باکی کم نداشت. یکی یک دانه ی خاندان مظفری. دو برادر بزرگتر از خودش داشت. برای دانشگاه به تهران آمده بود و در رشته ی حسابداری درس می خواند. از آنجا که وضع مالی مناسبی داشتند، پدر برایش آپارتمان کوچکی خریده بود تا راحت باشد و از شلوغی خوابگاه نجات پیدا کند. شاید برای اینکه جسور و بی باک نشان می داد، تقدیر برایش خواب ها دیده بود.
سرش گرم درس و کارش بود و به شوخی و شیطنت همکلاسی وهم کروهی هایش توجه نداشت. مغرور اما مهربان و دست و دلبار بود. بعد از تمرین مشغول جمع کردن وسایلش شد؛ دوستش مریم خسته کنارش نشست و نفسی تازه کرد:
– وای دختر چه انرژی داری. من نتونستم دیواره رو کامل بالا برم. همش زانوهام حالی می کنه. الانم انگار حالم بده!