رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان عاشقانه پرو
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: غزل پولادی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 1676

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان عاشقانه پرواز کن از غزل پولادی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

به جای اشک ریختن، پایم را روی پدال گاز فشار میدهم و به جای نگاه کردن به عکس هایمان، به جاده نگاه میکنم. جاده ای که نمیدانم انتهایش قرار است کجا باشد. اصلا نمی دانستم قرار بود به انتهایش برسم یا نه.فقط این را میدانستم که خودم را…خود تکه پاره ام را به زحمت میکشاندم… رفتنم شاید فرار بود…

خلاصه رمان : عاشقانه پرواز کن

گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه جوهری برای نقطه گذاشتن مانده، نه حتی خطی برای از سر نوشتن… به معنای واقعی اش تمام شده ای… تمام… مثل همین الان من نزل به جای اشک ریختن، پایم را روی پدال گاز فشار میدهم و به جای نگاه کردن به عکس هایمان، به جاده نگاه میکنم.

جاده ای که نمی دانم انتهایش قرار است کجا باشد. اصلا نمی دانستم، قرار بود به انتهایش برسم یا نه… فقط این را می دانستم که خودم را… خود تکه پاره ام را به زحمت می کشاندم… رفتنم شاید فرار بود همان فراری که همه ی عمر، اطرافیانم را به خاطر پناه بردن به آن مسخره می کردم اما حالا میفهمیدم، گاهی به غیر از فرار هیچ راهی برایت نمی ماند… هیچ راهی… و من دقیقا رو لبه ی “هیچ راهی” ایستاده بودم… روی لبه ی دنیا شاید نه می توانستم یک قدم عقب بردارم نه می توانستم خودم را پرت کنم.

یک جایی بین بودن و نبودن. دستم را به طرف ضبط ماشین بردم و اجازه دادم برای دل شکسته ام آواز بخواند. کجا باید برم یه دنیا خاطره ات تو رو یادم نیاره؟ کجا باید برم که یک شب فکر تو من رو راحت بذاره؟ چه کردم با خودم که مرگ و زندگی برام فرقی نداره! محاله مثل من توی این حال بد کسی طاقت بیاره! چرا گریه ام نمی آمد؟ چرا؟… شاید چون این چند روز خون گریه کرده بودم حتی سوز صدای خواننده هم نمیتوانست اشک هایم را جاری کند. نمی دانستم امشب صبح می شود یا نه… زنده می مانم یا نه…

خلاصه کتاب
به جای اشک ریختن، پایم را روی پدال گاز فشار میدهم و به جای نگاه کردن به عکس هایمان، به جاده نگاه میکنم. جاده ای که نمیدانم انتهایش قرار است کجا باشد. اصلا نمی دانستم قرار بود به انتهایش برسم یا نه.فقط این را میدانستم که خودم را…خود تکه پاره ام را به زحمت میکشاندم… رفتنم شاید فرار بود…
خرید کتاب
تماس بگیرید
https://romankhaan.ir/?p=7520
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پی شاد
    9 آذر -622 | 00:00

    خیلی وقته دیگه کتاب نخونده بودم، اما مطمئنم این رمان، منو دوباره به دنیای کتاب‌ها می‌بره.

  • اوج
    9 آذر -622 | 00:00

    به نظرم رمان‌ها روشی مطلوب برای ایجاد حواسی‌به‌جمع و درک عواطف و احساسات هستن.

  • پارمیس
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان خوندن به عنوان یه فرار از واقعیت یه قابلیتیه که توی سیستم هر کس هست.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!