توضیحات
در بخش های ابتدایی از رمان طلایه می خوانیم… عقربه های پت و پهن ساعت روی طاقچه انگار روی همان ساعت ۴ جا خوش کرده بودند. تازه از حمام فارغ شده و آن قدر زیر دوش اشک ریخته بودم که حسابی چشمهایم پف آلود شده بود. خودم می دانستم صورت بی نقص و فوق العاده زیبایی دارم. ولی متاسفانه این زیبایی در آ ن سن و سال کم با من کاری کرده بود که از وجود خودم بیزار شده بودم و هر لحظه آرزوی مرگ میکردم.
اسم رمان: رمان طلایه
نویسنده این اثر: نگاه عدل پرور
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان طلایه
از جلوی آینه قدیمی اتاقم که در حاشیه اش خانم های خوش صورت و خندان زمان صفویه پیاله به دست نقش شده بودند و انگار یک جورایی بهم دهن کجی می کردند، کنار رفتم. انگار آنها هم به خاطر این همه زیبایی که خالق هستی دست و دلبازانه تقدیمم کرده بود، توی نی نی چشمهاشون کمی حسادت نشسته بود.
مخصوصا از دیدن اندام خوش تراش و متوازنم که بی نهایت اغوا کننده و منحصر بفرد بود. یه خورده از خودت تعریف کن…!!! راستش هیکل های آنها را توی آن لباس های پر چین و شکن گشاد نمی توانستم تشخیص بدهم. ولی حتم کمی تپل بودند آخه اون زمان ها چاقی از لاغری خیلی پر طرفدارتر و شاید هم جذاب تر بوده.
اصلا شنیده بودم شاهزاده خانم ها چون هیچ فعالیتی نداشتند و همیشه یه نفر بادشون میزده، سرحال و شاداب بودند. نه تکونی به خودشون می دادند و نه آفتاب و مهتاب به پوستشون می خورده و از اونجایی که بشر همیشه فکر می کنه هر چی مال پولدارهاست بهتره، حتما تعریف خوش هیکلی هم اونی میشده که شاهزاده خانمها بودن…