توضیحات
آن هنگام که درخشندگیاش به خاموشی میگراید و گرفتاری بُعد دومش را در انبوهی از سایهها رقم میزند، گمراهی احاطهاش میکند و توهمات تاریکش در پس باریکه راهی، هدایتش را به سوی غایت پیچ و واپیچ خوردهاش عهدهدار خواهد شد…با همین مقدمه کوتاه، رمان طعمه توهم را شروع می کنیم…
نام این اثر: رمان طعمه توهم
نگارنده: هستی همتی
سبک: معمایی، فانتزی، ترسناک
قسمتی از رمان طعمه توهم
کلاه هودی ام را از آنجا که بود پایین تر کشاندم؛ تا به جایی که حتی از در معرض دید قرار نگرفتن بینی ام هم اطمینان حاصل شد و در حین چشم چرخاندن به اطراف آن دخمه ی زیر زمینی که به اصطلاح «مجموعه خلافکاری» نامیده میشد، حلقه ی انگشتانم را به دور لیوان لبریز گشته محکمتر نمودم تا فشار حرصم را بر روی بند بند انگشتانم وارد نمایم.
با گذر نگاهم از روی هر شخصی که در تیر راسم واقع می گشت، پوزخند قرار گرفته بر روی گوشه ی لبانم پر رنگتر شده، جلوه ای خاص به زیر کلاه مشکی رنگ ایجاد می کرد. تا پیش از دو سال گذشته که گذرم حتی به چندین خیابان بالاتر از چنین مکان های آلوده ای نمی خورد، افرادی را که اخیرا خود در میانشان لول می خورم را همچون سایر اعضای نزدیکانم که اشخاصی شسته و رفته بودند، احمق و گاهی روانی می پنداشتم که گویا عقلشان تاب برداشته است.
همان زمان که چشمانم را بر روی برخی حقایق بسته و حتی بر زمین زیر پایم منت می نهادم تا شاید رضایت داده، پا در مسیرهای پر زرق و برق قرار گرفته در کنار آبراهه های شهر استراسبورگ قرار دهم!