توضیحات
در ابتدای رمان طالع ترنج می خوانیم… یادت نرود ما به هم احتیاج داریم… باور کن… برای رسیدن ها و فرار کردن ها… برای ساخته شدن ها و ثبت کردن ها… ما به هم احتیاج داریم. وگرنه من و تو کی را دوست داشته باشیم؟ یا مثلا با کی حالمان خوب شود… من به تو فکر می کنم! به تو احتیاج دارم وگرنه دیگر فکر هم نمیکنم واقعیتش را بخواهی من به دلیل اعتقاد دارم.
نام این اثر: رمان طالع ترنج
نگارنده: الهه افرنگ
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان طالع ترنج
آنقدری آبمیوه و نوشیدنی خورده بود که دستشویی لازم بود. کفش هایش به خاطر نو بودن، پشت پاهایش را زخم کرده بود. لنگان لنگان سمت سرویس بهداشتی ته باغ رفت. به خاطر این که از زیبایی هایش چیزی کم نشود، عینکش را امشب نزده بود. درست جلوی سرویس بهداشتی پاشنه بلند کفشش در سنگ ریزه ها فرو رفت و پایش پیچ خورد و آخش را درآورد.
– انگار لج کردین که من امشب نرقصم ولی باید به عرضتون برسونم که هر چی بشه من تا آخر مجلس وسطم و دارم قر میدم.
در حالی که با خودش درگیر بود، داخل سرویس رفت. قفل در را بست و چرخید که به مانع سفتی برخورد کرد. تعادلش را از دست داد و کم مانده بود پخش زمین شود، که دست هایی دور کمرش حلقه شد.
چشم هایش را که تا آن لحظه بسته بود، باز کرد. با دیدن پسر غریبه ای که فرشته نجاتش شده بود، برای ثانیه ای ماتش برد. از او جدا شد. گوشه ی لبش را گاز گرفت و گفت:
– شما داخل سرویس چیکار می کنید؟
لبه های کتش را صاف کرد و صاف ایستاد.