توضیحات
نبات ملک زاده در رمان ضماد، دختر 20ساله مهربونی است که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستا هست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان، فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسر برادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند پنج ماهه برادرش را به سرپرستی گرفته است. و اما نبات مجبور به خونبس شدن می شود تا تک برادر خودش را از پای مرگ نجات بدهد..
اسم رمان: رمان ضماد
نویسنده این اثر: پرستو اسحقی
ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی
گوشه ای از داستان رمان ضماد
باد میان موهای همچون خورشیدش به رقص در آمده بود و زیبایی هایش را به رخ میکشید. در حالی که با پاهایش روی تن اسب میزد تا سرعتش بالاتر برود به عقب برگشت و نگاهی به گیتی که در فاصله زیادی با او قرار داشت انداخت. همیشه همین بوده یکی از کارهای مورد علاقه اش اسب سواری بود.
با رسیدن به نقطه مورد نظر افسار اسب را میکشد تا متوقف شود. اسب سرکشش شیهه با رسایی میکشد و کنار درخت چنار می ایستد. کمی بعد گیتی هم خودش را به او میرساند و از اسب پیاده میشود. نگاه پر از فخرش را به نگاه حرصی گیتی میدوزد و میخندد.
-تو چرا این همه ماهری؟
من الان دو ساله که اسب سواری رو یاد گرفتم و از زمانی هم که با خروش آشنا شدم هرهفته میام اینجا و تمرین میکنم. ولی هیچ وقت نتونستم خودم رو به تو برسونم. افسار اسب را ول کرده و تکیه کرده به درخت زیر سایه اش می نشیند. دم عمیقی از هوای صبح بهاری گرفته و لب میزند…
خوندن این کتاب برای من احساس نوید بخشی شده که چهارچوب کوچک و پایه ضعیف رو با روایت درستی گسترش داده تا اندازه ای که با بقیه داستانها دیده نمیشد.
آیا مشکل دارد که یک رمانی که در خارج از کشور به زبان انگلیسی نوشته شده است را با ترجمه ماشینی به فارسی تبدیل کنم؟
هیچ چیز بهتر از خوندن کتابهای جدید نیست ولی رمانها برای من، همیشه جا خالی ویژه دارن.