رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان صبر کن دارم عاشقت میشم
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: شیما آبیان
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 2843

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان صبر کن دارم عاشقت میشم از شیما آبیان با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان این رمان جذاب از اونجایی آغاز میشه که سودا به دستور سورن به خونه ی اهورا می ره تا یک سری مدارک رو بدزده تا پول زیادی گیرش بیاد، اما اهورا اونو موقع دزدی می گیره و از اینجا داستامون شروع می شه…

خلاصه رمان : صبر کن دارم عاشقت میشم

اهورا؛ موهای فِرش رو تو دستم گرفتم و دور دستم پیچوندم و بعد اونو به دنبال خودم کشیدم! آخ پسره ی وحشی موهام رو ول کن! چرا همچین می کنی؟! سر جام ایستادم و تو روش نگاه کردم و سرش رو به بوسیله ی موهاش که تو دستم بود تکون دادم و گفتم: انتظار داری برای یک دزد مهمون نوازی کنم و نوشابه براش باز کنم؟! بعد دوباره شروع کردم و اونو به دنبال خودم کشیدم. _آخ آخ وحشی!! موهاش رو محکم کشیدم و گفتم: وحشی کیه هان؟! جرات داری دوباره بگو! با ترس بهم نگاه کرد. اونو از خونه بیرون بردم و تو حیاط رفتیم! با هم به سمت در زیر زمین رفتیم که استخر و سونا اونجا بود.

از استخر و سونا گذشتیم و اونو به یک اتاق که ته سالن بود، بردم و روی صندلی اى که اونجا بود. نشوندم و دست هاشو با طناب محکم بستم و بعد بستن دست هاش لگدی به پاش زدم و گفتم: بگو کدوم بی همه چیزی تورو فرستاده اینجا؟! دردش اومد! از چین کنار چشم هاش مى شد تشخیص داد اما با گستاخی تمام بهم نگاه کرد و هیچی نگفت. به سمتش حمله کردم و گردنش رو تو دست هام گرفتم و فشار دادم تا خواهش چشم هاش رو ببینم. انقدر فشار دادم که به خواهش کردن افتاد و من کمی از فشارم رو کم کردم. بهش گفتم: دختره ی خیره سر!… این گستاخی ات برات بد تموم می شه…!

مثل آدم حرف بزن تا زیاد صدمه نبینی! به سرفه افتاده بود! دستم رو از گلوش برداشتم و نگاهش کردم. می شنوم! من چیزی ندارم که تو بشنوی! اخمی کردم و با حوصله گفتم: دختر کوچولو، خوب گوش بگیر ببین چى میگم؟! من همیشه حوصله ندارم! بهت تا فردا شب مهلت می دم و فردا به سراغت میآم. اون موقع باید مو به مو بهم بگی چرا و به چه علت تو اینجایى. تا اون موقع هم اینجا زندانی هستی. و بعد بیرون رفتم و در اتاق رو قفل کردم!! تو نمی تونی من رو زندانی کنی مگه شهر هرته؟! نگاهش کردم و پوزخندى زدم و گفتم: نمیدونم از طرف کى اومدى ولى حتما میدونى من چقدر خرم برو داره پس مطمئن باش…

خلاصه کتاب
داستان این رمان جذاب از اونجایی آغاز میشه که سودا به دستور سورن به خونه ی اهورا می ره تا یک سری مدارک رو بدزده تا پول زیادی گیرش بیاد، اما اهورا اونو موقع دزدی می گیره و از اینجا داستامون شروع می شه…
https://romankhaan.ir/?p=6892
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پیراسته
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن داستان کوتاه یک شلوغ کننده‌ی خوب ذهنیه، میتونی از فضای کاری و برنامه‌ریزی زندگی فرار کنی.

  • حامی
    9 آذر -622 | 00:00

    علاقه توام به علم و عشق در داستان این صفحه با خوندن این رمان زیباتر شده!

  • بهنود
    9 آذر -622 | 00:00

    با خواندن یک کتاب، فضای دنیایی ویژه‌ای نرمالی می‌یابیم که بهتر است هر چه زودتر به آن بپردازیم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!