توضیحات
در مقدمه رمان شیفته می خوانیم… من یه روانی کامل بودم. یه قاتل…آدمکش. سرد، حسابگر، بیرحم. ساله دنبال یه شکار خاص میگشتم. کسی که ایدهآل باشه.من مریض بودم…وهیچ درمانی هم براش نبود. ولی وقتی آیلارو دیدم، یه چیزی تو وجودم عوض شد. فقط یه چیز تو ذهنم بود: میخوامش. یه جوری مجذوبش شدم ک حتی حس گرفتن جون آدما هم جلوش کم میآورد.پس دنبالش کردم، زیر نظر گرفتم…و وقتی وقتش رسید… کشیدمش سمت خودم…
اسم رمان: رمان شیفته
نویسنده این اثر: جنیکا اسنو
ژانر رمان: عاشقانه، خشن
گوشه ای از داستان رمان شیفته
آپارتمان حالا تو سکوت مطلق فرو رفته بود، جز صدای آروم نفس کشیدنش که تو فضا پخش میشد. وقتی مطمئن شدم خوابه، یواش و بصدا ازکمد بیرون اومدم و رفتم سمت تختش. اطراف اتاقو نگاه کردم. لباسهاش، کتاب پاره پوره اش که گوشه هاش تا خورده بود، چند تا خرت و پرت روی میز آرایشش.
رفتم سمت کشویی که ازش شورت درآورده بود، انگشتامو روی لباسای تاخورده و جورابای جفت شده کشیدم. یه شورت مشکی کوچولو پیدا کردم، انگشتمو انداختم زیر کشش و آوردم جلو صورتم، یه نفس عمیق کشیدم. بوی خاصی نمیداد، فقط بوی مواد شوینده، ولی خب… مال اون بود. انداختمش تو جیب پشتم.
یه دستبند پلاستیکی ارزونم دیدم رو میز، اونم گذاشتم تو جیبم. داشتم یادگاری برمیداشتم، مدرک هایی که ثابت کنن اینجا بودم… که اون دیگه جزوی از من شده، حتی اگه خودش نفهمه. کیف پولشم رو میز بود. بازش کردم و اسمشو خوندم، عکس و اطلاعات کارت ملیشو…. «آیلا.» اسم خاصی بود، واسه یه زن خاص، زنی که تو وجودم چیزای خاصی بیدار کرده بود.