رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان شهر تمشک های خونی
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: پگاه مرادی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 712

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان شهر تمشک های خونی از پگاه مرادی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان در مورد زندگی اشنایی وازدواج یه خواننده با یه دانشجوی پزشکی هست که باعشق با همدیگه ازدواج میکنن اما به مرور زمان یادشون میره تا اینکه سامان اینقدر تو کار خوانندگی و گلاره تو زندگی غرق میشن که محبت ها فراموش میشه و کارشون به جدایی میرسه بعد از طلاق اتفاقاتی میفته که جالبن…

خلاصه رمان : شهر تمشک های خونی

قاب عکس بزرگ سامان هنوز به رویم دهن کجی می کرد و نمی توانستم چشم از آن تصویر که گویی زنده است بردارم، وارد اتاق بچه ها شدم؛ هرکدامشان یک سمتی دراز کشیده و معصومانه به خواب شیرینی فرو رفته بودند. آن هم بی آن که لباس های بیرونی شان را عوض کنند. پوف کلافه کشیدم. به قاب در تکیه زدم و به ثمره های زندگی ام نگاه کردم. چقدر دوستشان داشتم. به سختی در میان خواب و بیداری لباس هایشان را عوض کردم و به سمت اتاق خود رفتم. لباس خوابی سفید با گل های قرمز بیرون آوردم و در آینه به خود نگاه کردم، لباس خواب را مقابل اندام گرفتم و به تصویر خود خیره شدم.

حرف های خاله کتی در گوش هایم پژواک شد؛ کلمه ی مهمانی دور سرم می چرخید. عروس بزرگ خانواده بودم و خب خاله هم چنین هم بی راه نمی گفت اگر یک مهمانی ترتیب می دادم. هرچند به آن ها مرا دوست داشتند و به من آن قدر با آن ها احساس خوبی داشتم. مسواک زدم و لباس خواب را تن کردم و زیر لحاف خزیدم، چراغ خواب را روشن کردم و رمان خارجی را برداشتم بی هدف بی هیچ تمرکزی چندین صفحه ورق زدم؛ به ساعت نگاه کردم، دوازده ی شب را نشان می داد و به حتم کنسرت سامان تا الان تمام شده بود. تنها برای راضی شدن حس کنجکاوی گوشی را برداشتم و وارد صفحه مجازی شدم؛

اسمش را سرچ کردم حالبی اش آن جا بود که حتی فالوش هم نکرده بودم و او هم هیچ عکس العملی به این موضوع نداشت شاید می دانست گاهی وقت ها مثل امشب سرکی به صفحه اش می زنم! صفحه اش بالا آمد و متنی که برای هوادارانش و شب خوشی که گذرانده بودند نوشته بود “ممنون از همه ی هم وطن های عزیزم” هیچ وقت اضافه گویی نداشت و جملاتش را در چند جمله ی کوتاه خلاصه می کرد. شاید همین رفتارهای ساده و به دور از تظاهرش هر روز به طرفدارانش اضافه می کرد کامنت ها را باز کردم و محص کنجکاوی چندتایشان را خواندم: -قربون چشم های آبی اقیانوسیت برم سامان. خنده ام گرفت…

خلاصه کتاب
داستان در مورد زندگی اشنایی وازدواج یه خواننده با یه دانشجوی پزشکی هست که باعشق با همدیگه ازدواج میکنن اما به مرور زمان یادشون میره تا اینکه سامان اینقدر تو کار خوانندگی و گلاره تو زندگی غرق میشن که محبت ها فراموش میشه و کارشون به جدایی میرسه بعد از طلاق اتفاقاتی میفته که جالبن...
خرید کتاب
تماس بگیرید
https://romankhaan.ir/?p=8105
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • آرمان
    9 آذر -622 | 00:00

    شما چیزی درمورد این روزهایی که به رمان خوندن مشغولیم بلدید؟

  • آبان
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان خوندن به عنوان یه فرار از واقعیت یه قابلیتیه که توی سیستم هر کس هست.

  • امین
    9 آذر -622 | 00:00

    حس خاصی هست که با خواندن کتاب از آن به سود می‌رسی. هیجان، چالش، مرزها و تاثیرات عمیق این عمل داشتن این احساس را برای شما بوجود می‌آورند.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!