توضیحات
رژین در رمان شرط بندی عشق ممنوع، بادیگار مهرداد میشه و با قدم گذاشتن توی این مسیر به یک شرطبندی برخورد میکنه. شاید شرطبندیای که میتونست کل زندگیش رو از این رو به این رو کنه یا میتونست از بالای قله به زمین پرتش کنه یا پر پروازی برای اوج گرفتن بهش بده. این شرطبندی کدومش میشه؟
اسم رمان: رمان شرط بندی عشق ممنوع
نویسنده این اثر: آرمیتا حسینی
ژانر رمان: عاشقانه، طنز
گوشه ای از داستان رمان دختری در لباس یک پسر
در خیابان های سرد و بی روح قدم میزد. برگهای ارغوانی رنگ، شال حریر و نازک اش را لمس میکردند و زمین می افتادند. باد سردی صورت سفید و نرمش را نوازش می کرد و رد میشد. قدمهایش را تندتر برداشت. دلش گرفته بود، از بیشتر چیزها شاید از همه چیز. حس تنهایی! حس بی کسی! حس گریه های شبانه که به دلش چنگ می انداختند او را خسته کرده بودند.
باران شروع کرد به باریدن. اول نم نم زمین را در آغوش می گرفت؛ اما زمانی که حس شیرین آغوش را چشید، با عجله ی بیشتری، خود را در آغوش زمین پرتاب می کرد. پالتوی قرمز و جیگری رنگی پوشیده بود که آستین کوتاهی داشت و از زیر، یک لباس سیاه پوشیده بود تا دستش را بپوشاند.
چکمه قهوه ای و بلندی پوشیده بود و برگها را زیر پایش له میکرد. خیابانها خلوت بودند و هیچ ماشینی عبور نمیکرد. با صدای شنیدن صدای گلوله ای، به سمت صدا رفت. پسر خوشتیپی با کاپشن چرم و سیاه و یک شلوار سیاه، دست در جیب مقابل فردی قد کوتاه که با تفنگ او را نشانه گرفته بود، ایستاده بود و نگاهش میکرد.