توضیحات
همه چیز در رمان شاهکار، از یک تصادف شروع شد. روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی. به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به یک خانواده خوب می ارزید. شاهکار ، شاهکاری که بر تمام تابلوهای جهان شاهی کرد و به عشق پاک و دست نیافتنی رسید، شاهکار زیبا…
اسم رمان: رمان شاهکار
نویسنده این اثر: نیلوفر لاری
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان شاهکار
از لای در نگاهی به بیرون انداختم. همه جا تاریک و سوت و کور بود و این می توانست خبر خوبی باشد برایم. باریکه ای از نور مهتابی از پنجره ی سمت تراس افتاده بود توی راه پله ها. می توانستم امیدوار باشم که تا این لحظه همه اعضای خانه به خواب خوش فرو رفته اند. تنها عادت خوبی که داشتند همین به موقع خوابیدنشان بود. دیگر نمی شد وقت تلف کرد، باید دست می جنباندم.
فقط از سر ترس و احتیاط بود که زودتر دست به کار نشده بودم. نمی خواستم تا لخظه ی آخر کسی به من مشکوک شود. خاله یا نازان عادتشان بود که گاهی قبل از خواب شبانه به اتاقم بیایند و چند کلمه ای با من حرف بزنند. البته حرف که چ عرض کنم، یا پزشان را به من بدهند یا کمی سر کوفتم بزنند و بدبختی ام را به رخم بکشند یا از پیمان جانشان برایم بگویند.
– پیمان خیلی دوست داره…می دونی که به خاطر تو رفته ترک!
همچین منت ترک اعتیادش را به من می گذاشتند انگار که به خاطر من می خواست شق القمر کند یا از عشق من فرهاد کوهکن شده بود. همین دیشب بود که دیگر نتوانستم زیر بار منتشان بروم و سرتق جوابشان را دادم.
