توضیحات
نوا در رمان شادمانه، بعد از پنج سال از آلمان به ایران برگشته تا یک امانتی را به دست بهارین برساند و با کمک حریر و دیدار و فرانک با چالش جدید زندگیاش روبهرو شود که دلدادن به مردیست که شاید چند سال پیش با منطق نوایی اش خودش را در معرض دلباختن به او قرار نمیداد. اما پیش از آنکه منطقش پا به میدان بگذارد، دل کار خودش را کرده بود…
اسم رمان: رمان شادمانه
نویسنده این اثر: ف صفایی فرد (allium)
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان شادمانه
حریر از شنیدن این لفظ از زبان جدی نوا به خنده افتاد و چون رانندگی کردنش به شدت تحت تاثیر حالات درونی اش بود و سر همین قضیه هم کلی با آزاد درگیری داشتند، یک دفعه ترمز کرد و تن هردویشان با هم به جلو کشیده شد. نوا دستش را به داشبورد گرفت و صاف نشست.
حریر همان طور خمیده روی فرمان مانده بود. شانس آوردند که هنوز توی خیابان فرعی نزدیک خانه شان بودند و جز یک ماشین که با فاصله پشت سرشان بود، خطر دیگری نبود. نوا که بیشتر، از خنده ی حریر خنده اش گرفته بود، دستش را به بازوی حریر کوفت و گفت: خل! ببینم به کشتن مون میدی حالا.
– آخه خودم هنوز جرئت نکرده بودم اینجوری صداش کنم… وای خدا… قیافه ی حدید دیدن داره. گذاشته بودم ایندفعه توی فرودگاه سورپرایزش کنم.
و خنده اش تا چند ثانیه بعد هم ادامه داشت و اگر وسط راه نبودند، بیشتر هم طول می کشید.

































































