توضیحات
بنظرت چی میشه اگه پادشاه دنیای حکومت که از قضا رئیس شرکتت تو رو مال خودش بدونه؟ رئیس شرکت مهر در رمان سوگند به آن نیمه شب، اشکان مهر، مردی مغرور و سلطه گر که تو همون نگاه اول خون این دختر زیادی جذبش میکنه، اون از جنس قدرته و برق عسلی چشماش تورو وادار به اطاعت میکنه؛ اما میتونه رام معصومیت تو باشه؛ ولی تورو فقط یه بچه میبینه یه موجود مزاحم! خب شایدم بتونی نیمه شبا از لقب بچه خلاص بشی و گیسوی چشم وحشیش باشی و تو تاریکی نیمه شب…
اسم رمان: رمان سوگند به آن نیمه شب
نویسنده این اثر: ستایش تیو
ژانر رمان: عاشقانه، تخیلی
گوشه ای از داستان رمان سوگند به آن نیمه شب
به اسمون “نیمه شب” خیره شدم. برفایی که با شدت می باریدن و کم کم داشتن زمین و سفید میکردن. پوستم از سرما به رنگ قرمز کشیده شده بود؛ اما گرمی داخل ماشینش به بدن یخ زده منم سرایت کرده بود. اگه الان یکی میدید نصف شب سوار ماشین لوکس یه مرد غریبه شدم قطعا فردا تو محله سرتیتر غیبتا بودم/
_قرار نیست تا فردا منتظرت بمونم بچه!
اینکه اشکان مهر منو بچه میدید ازار دهنده بود نه؟ شاید من تو شرکت یکم اونم فقط یکم خربکاری کرده بودم و باعث شده بودم چندتا از پیرهناش زیر اتو بسوزه و چندتا قهوه ام از دستم سر خورده بود و رو قرارداداش بریزه و نوشته های پروژهایی که بهم داده بود تا بنویسم رو سیو نکرده بودم و باعث شدم یه دعوای گنده تو شرکت درست شه..خب…
اما همش یکم بود نه؟ البته اگه گریه ها و کولی بازیایی که وقتی داشت اخراجم میکردو نادیده بگیریم. اونروز برای اولین بار “بچه” خطابم کرد. اونروز ازم خواست قول بدم. قول بدم از این به بعد مثل ادم کار کنم! نمیدونم چرا…اما قولا براش یه جور امانت بودن براش ارزش مند بودن…دلارام خانوم همیشه میگفت اشکان مهر قولی نداده که بهش عمل نکرده باشه….