| یکشنبه 18 آبان 1404 | 03:48
رمان خوان
دانلود رمان
رمان سایه پرستو از هینا محرر
  • نام: رمان سایه پرستو
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: هینا محرر
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 5058

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان سایه پرستو از هینا محرر با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آرنگ راستگو مردی 33 ساله استاد آمار و کارمند اداره بورس کسی که تو ازدواج اولش خیانت میبینه و جدا میشه‌. تاثیرات این زندگی شوم از او مردی شکاک، مغرور، تندخو، منظم، جدی و وسواسی ساخته آرنگ بطور کل عشق و زن ها را توی خودش کشته. دست سرنوشت اونو با پناه دختری هنرمند، شیطون و پرانرژی آشنا میکنه…

خلاصه رمان : سایه پرستو

“پناه” پگاه با بغض بهم نگاه کرد و با لحنی که داشت خواهش می کرد گفت: پناه توهم بیا… من نمیتونم تنها با محمد برم… سرتکون دادم: باشه میام نگران نباش.. مکثی کردم و با تردید پرسیدم: پگاه محمد دست بزن هم داشت؟ بغض پگاه شکست و اشکاش راه خودشونو پیدا کردن و از چشماش سرازیر شدن انگار هر قطره از اشکی که از چشمای پگاه سرازیر میشد حکم سرب داغ و داشت و روی قلبم ریخته میشد. فوری رفتم کنارش نشستم و سرشو توی سینه م گرفتم و آروم کمرشو نوازش کردم تمام تلاشم این بود که بغض توی گلوم نشکنه و بتونم حین

حرف زدن خودمو کنترل کنم. -حرف بزن خواهر من… بگو خودتو خالی کن… چرا از محمد میترسی؟ حس کردم تنفس پگاه نامنظم شده بود… پگاه: بریم… بیرون دارم خفه می…شم! فوری بلند شدم یه لیوان آب براش آوردم و لیوان آب و روی لبش گذاشتم: چیشدی آخه؟ آب بخور یکم… پگاه یه قلوب از آب خورد و بعد لیوان با دستش کنار زد… پگاه: بریم بی… رون! متعجب گفتم:- عه ساعت 6:30 صبح الان کجا بریم؟ پگاه بی توجه به حرفم بلند شد و رفت سمت پالتوش و متعجب داشتم نگاهش می کردم که دیدم با دستای لرزون پالتوش و پوشید شال

و کلاه کرد و سمت در حرکت کرد. دویدم سمتش و جلوش وایستادم.. -پگاه کجا؟ حالت خوبه؟ هوا تاریکه! پگاه انگار هیچی براش مهم نبود فقط می خواست از خونه خارج شه… پگاه: میخوام برم بیرون. با استرس به خونه اشاره کرد، پگاه: خونه شده به غول که داره منو میخوره… دستامو روی بازوش گذاشتم: – لا اله الله… صبر کن ساعت 7:30 هوا روشن بشه… سعی کردم با لحن مهربون آرومش کنم. – ببین پگاه الان هوا سرده منم که ماشین ندارم بیا صبحونه بخوریم… تا یکم باهم تلویزیون نگاه کنیم یه ساعت شده… خودشو تکون داد و از بین دستام رها شد….

خلاصه کتاب
آرنگ راستگو مردی 33 ساله استاد آمار و کارمند اداره بورس کسی که تو ازدواج اولش خیانت میبینه و جدا میشه‌. تاثیرات این زندگی شوم از او مردی شکاک، مغرور، تندخو، منظم، جدی و وسواسی ساخته آرنگ بطور کل عشق و زن ها را توی خودش کشته. دست سرنوشت اونو با پناه دختری هنرمند، شیطون و پرانرژی آشنا میکنه...
خرید کتاب
25,900 تومان
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romankhaan.ir/?p=13280
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات
  • بهنام
    9 آذر -622 | 00:00

    هربار که یک رمان جدید شروع می‌کنم، احساس هیجان و اشتیاق می‌کنم که دنیای داستان را کشف کنم.

  • بنفشه
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن صفحه‌هایی از داستان نیمه‌کاره که جرئت تموم کردنش رو نداشتم، حالم رو بهتر می‌کنه هر روز.

  • بهری
    9 آذر -622 | 00:00

    تلاش میکنم هرروز به چند صفحه از رمانی که الان دارم خوندن، ادامه بدم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!