توضیحات
رمان زلیخا چشم هایش را باز میکند، روایتی تلخ و انسانی از سرگذشت زنی تاتار است که در دوران سرکوبهای استالینی به سیبری تبعید میشود. این رمان با نثری زیبا و احساسی، داستان بیداری تدریجی یک زن، رشد درونی او و تقابلش با خشونت، تبعید و بیعدالتی را روایت میکند. اثری تکاندهنده دربارهی بقا، آزادی و قدرت زنانه در دل تاریکی تاریخ….
اسم رمان: رمان زلیخا چشم هایش را باز میکند
نویسنده این اثر: گوزل یاخینا
ژانر رمان: تاریخی
گوشه ای از داستان رمان زلیخا چشم هایش را باز میکند
تاریک است؛ مثل سرداب. پشت پرده نازک آویخته، غازهای خواب آلود آه می کشند. کره اسب یک ماهه با لب هایش ملچ ملچ پستان مادر را جست و جو می کند. آن سوی پنجره بالای سرش بوران ماه ژانویه زوزه می کشد. ولی سوز نمی آید. دست مرتضا درد نکند که پیش از سرما درزها را گرفته بود.
مرتضا مرد زحمتکش خوبی است. شوهر خوبی هم هست. او حالا دارد آبدار و پرطنین در اتاق مردانه خر و پف می کند. عمیق تر بخواب! پیش از دمیدن آفتاب سنگین ترین خواب آدم را فرا می گیرد. وقتش رسیده. خدای بزرگ کمک کن آنچه را می خواهم انجام دهم و کسی هم از خواب بیدار نشود.
زلیخا به آرامی یک پای برهنه اش را و بعد آن یکی را بر زمین می گذارد. به اجاق تکیه می دهد و بلند می شود. در طول شب اجاق سرد شده، گرما رفته و سردی کف اتاق پایش را می سوزاند. نمی تواند پاپوشی به پا کند. سر و صدا کند کارش تمام است. (راه رفتن با کفش های نمدی بی سر و صدا ممکن نیست. حتما یکی از تخته های کف پوش به جیر جیر می افتد.)