توضیحات
در بخشی از رمان رها می خوانیم… بی حوصله داخل کیفم دنبال کلید می گشتم. احساس ضعف عجیبی از صبح به جانم چنگ انداخته بود. سرم گیج می رفت و نمی توانستم به اطراف توجه داشته باشم. تا این ساعت از عصر هم به زور توانسته بودم سر پا بیاستم. این ضعف را به روزه ای که گرفته بودم ربط می دادم….
اسم رمان: رمان رها
نویسنده این اثر: سهیلا ترابی
ژانر رمان: عاشقانه، خانوادگی
گوشه ای از داستان دانلود رمان رها
بلاخره کلید را پیدا کردم ک داخل قفل در انداختم. کلید را چرخاندم. سرگیجه ای که گرفتم باعث شد روی زمین بیافتم. صدای قدم هایی را شنیدم که به طرفم می آمد. نامم را با پسوند خانم از زبان مردی شنیدم ولی ضعفم جسمانی ام آنقدری بود که نتوانم جواب دهم. پلک هایم روی هم افتاد.
با همان حس ضعف چشمانم را باز کردم. نور لامپ چشمانم را زد. دوباره چشم هایم را بستم، خواستم دست راستم را روی چشم هایم بزارم ولی با حس سوزش آن باعث شد به دستم نگاه کنم. به سرمی که آویزان شده بود رو نگاه کردم. حدس زدم همان مردی که صدایم زد من را به بیمارستان رسانده باشد.
احساس ضعف و سرگیجه باعث شده بود هیچ چیز از اطرافم را درک نکنم و متوجه نشوم که آن مرد چه کسی بود و چطور من را به بیمارستان رسانده است. لبم راگاز گرفتم. همان لحظه در اتاق باز و پرستار وارد شد. همزمان که به طرف سرم رفت، با لبخند مشغول حرف زدن شد.سلام ، مثل این که خیلی خسته بودی که دو ساعته خوابیدی…