رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان رسوایی تلخ و شیرین
  • ژانر: عاشقانه، معمایی
  • نویسنده: مهین عبدی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 864

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان رسوایی تلخ و شیرین از مهین عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

حاج عمو همیشه می‌گفت دختری! دختر را با غلظت و غیظ می‌گفت و مو بر تنم راست می‌کرد! پا روی پا می‌انداخت و با چشمان ریز شده‌اش تمام تنم را رصد می‌کرد و من در عالم بچگی‌هایم خودم را جمع می‌کردم و بر خودم می‌لرزیدم! و گاه به این فکر می‌کردم که حال اگر دخترم چه خبط و خطایی کرده‌ام؟ و باز هم حاج عمو بود که بریده‌بریده حرف‌هایش را به خورد گوش‌هایم می‌داد! -دختر باید بلد باشه غذا بپزه! باید بلد باشه بلند نخنده! جلف و سبک نباشه! آت و آشغال به صورتش نزنه! دختر جاش تو خونه‌ست نه بیرون خونه!

خلاصه رمان : رسوایی تلخ و شیرین

“شیرین” تمام جانم و بند به بند استخوان هایم تیر می کشید و من از درد به خودم پیچیده و می نالیدم. قابله ناف بچه را گره زده بود و با غرهای بی شمارش تن کودکم را آبی زده و داخل قنداق پیچیده بود. توان این که بتوانم برای دقایقی چشمانم را باز نگه دارم امکان نداشت و من گویی به خواب مرگ فرو می رفتم. صدای گریه ی کودکم تمام اتاق را در بر گرفته بود و هیچ خبری از منصور نبود. قابله کودکم را در آغوشم گذاشت و با لحنی خسته و عصبی غرید: -یکم به این طفل معصوم پاشو شیر بده هلاک شد. من نمیدونم چرا یه نفر از خانواده ت پیدا نمیشه بیاد بهت سر بزنه. مگه اینکه یه غلطی

کردی و این بچه مشروع نیست وگرنه چرا باید دو تا مرد تو این خونه باشن؟ حالا بر فرض یکیش شوهرت باشه که از درد خماری مواد داره میمیره… دلم می خواهد بلند شده و با تمام احترامی که برای قابله دارم اما دهانش را با دستانم ببندم و بگویم چرا راحت تهمت بی عفتی به من نسبت میدهی؟ مگر تمام کسانی که آشنایی در کنار خود ندارند بی آبرو و عفت اند؟ اما توان و نایی برایم نمانده و حاصلش می شود قطره اشکی و از چشمم میبارد. مدت های مدیدیست که سکوت تنها کارم شده و جزئی از وجودم. طوری با من عجین شده که گویی از روز ازلم این طور بوده ام. منی که به گمانم

بدشانس ترین فرد روی زمین بودم. اما با تمام بدبختی ها و سختی ها جنگیدم و چه کسی می داند از دردی که سال ها کشیدم و رنجی که پایان ناپذیر بود. بین چشمانم فاصله ای می اندازم و دستم را نوازش وار روی صورت همچو برگ گل کودکم می کشم. -من دیگه کارم تموم شد. مابقی کارا با خودته. سعی کن بتونی خودتو سرپا نگه داری. وضعت زیاد خوب نیست اما به حال اون بچه دلت بسوزه. اگه خونریزیت زیاد بود بگو ببرنت بیمارستانی، دوا خونه ای جایی چیزی. من دیگه تو این ده کوره نیستم الانم با زور و چندغازه اون شوهرت اومدم بالا سرت. حواست باشه دو صباح دیگه شوهرت…

خلاصه کتاب
حاج عمو همیشه می‌گفت دختری! دختر را با غلظت و غیظ می‌گفت و مو بر تنم راست می‌کرد! پا روی پا می‌انداخت و با چشمان ریز شده‌اش تمام تنم را رصد می‌کرد و من در عالم بچگی‌هایم خودم را جمع می‌کردم و بر خودم می‌لرزیدم! و گاه به این فکر می‌کردم که حال اگر دخترم چه خبط و خطایی کرده‌ام؟ و باز هم حاج عمو بود که بریده‌بریده حرف‌هایش را به خورد گوش‌هایم می‌داد! -دختر باید بلد باشه غذا بپزه! باید بلد باشه بلند نخنده! جلف و سبک نباشه! آت و آشغال به صورتش نزنه! دختر جاش تو خونه‌ست نه بیرون خونه!
خرید کتاب
تماس بگیرید
https://romankhaan.ir/?p=9710
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • حسین
    9 آذر -622 | 00:00

    بعضی اوقات فقط میشه با یه کتاب خوب و فضای اون درگیر شد و همه چیز رو فراموش کرد.

  • پرنیان
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن رمان یک لذت بی‌نظیر برای منه، محلی برای دل‌به‌دل بودن با شخصیت‌های فوق‌العاده و پرشور، با دنیای آنان.

  • پوپک
    9 آذر -622 | 00:00

    سلام، برای دانلود رمان به چه کیفیتی نیاز دارم؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!