توضیحات
تینا در رمان دیوار شیشه ای، مجبور است تا بازگشت پدر و مادرش از سفر سوئیس در خانه ی عمه اش که که هیچ گاه او را ندیده است زندگی کند. اما همه چیز این خانه برای تینا عجیب و مرموز است. عمه ای که پس از ۲۵ سال با پدرش آشتی کرده، دختر عمه ی منزوی او، اتاقهای عجیبی که در این خانه است و از همه مهمتر پسر عمه ای که تاکنون فقط وصف او را شنیده است و او را ندیده…
نام این اثر: رمان دیوار شیشه ای
نگارنده: فهیمه سلیمانی
سبک: عاشقانه، رازآلود
قسمتی از رمان دیوار شیشه ای
درختان یکی یکی از مقابل دیدگانم عبور می کنند. نگاهم بر بدن برهنه درختان کشیده می شود. رنگ سوخته آنها غم بر دلم می نشاند. با انکه هنوز برهنه نشده اند اما حس عجیبی بر دل انسان می نشانند. حس ترس از تنها شدن! هنوز برگ ها بی رحمانه از شاخه های نیمه برهنه درختان جدا شده و با دست قدرتمند باد تشیع شده و با پیچ و تاپ روی زمین سخت فرود می امدند و اگر با دقت بیشتری گوش می سپردی صدای زجه انها به خوبیی به گوش می نشست.
از ان همه بی رحمی دلم گرفته بود. همیشه هزاران سوال در ذهنم نقش می بست چرا خیلی ها پاییز را دوست دارند؟ چرا پاییز را فصل عشاق میخوانند؟ نه نه پاییز را دوست نداشتم. پاییز ماه غم بود!ماه جدایی و غربت بود! دلم برای برگ های تنهایی که بی پناه زیر پاهای عابرین له میشدند و صدای ناله هایشان چون موسیقی غم انگیزی فضا را پر می کرد می سوخت!
دلم برای درختان که از ترس تنها ماندن بر خود می لرزیدند و مجبور بودند زیر برف و باران برهنه بایستند و قامت بلندشان ساعت ها از سرما بلرزد می سوخت! من همیشه عاشق بهار بودم. بهار یعنی حس زندگی کردن، حس ماندن. ای کاش همیشه بهار بود و تمام دنیا بود از گلهای رنگارنگ و خوش بویی که زندگی را نوید می دهند. ای کاش می شداز پاییز و تنهایی گریخت.