توضیحات
شخصیت های رمان دو آوازی، سه دوست خانوادگی به نام های نواب، تندیس و اشکان هستند. نواب برخالف تندیس و اشکان، در خانواده ای مذهبی رشد کرده و یک سری چیزها براش حل نشده است، از علاقه ی اشکان به تندیس با خبره و اما اصرار داره که با تندیس ازدواج کنه. اشکان از سفر برمی گرده و متوجه میشه که تندیس داره با رفیق شفیقش نواب ازدواج میکنه. رابطه ی سه خانواده به هم میخوره تا اینکه نواب…
نام این اثر: رمان دو آوازی
نگارنده: بهاره زعفرانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان دو آوازی
بی تعلل در خیابانی که پوشیده از چادر شب بود، می دویدم. نفسم به تنگ آمده بود و نمی دانستم که چه چیزی انتظارم را می کشد. لحظه ای سر چرخاندم و آنها را دیدم که به دنبالم می دوند. جانم داشت نم نم ته می کشید و هق هقم کل خیابان خلوت را در بر گرفته بود. چرا دست از سرم برنمی داشتند؟!
نفس نفس می زدم و قلبم تندتر از هرلحظه ای می تپید. دیگر جان دویدن نداشتم که ناگهان متوجه شدم به مقصد رسیده ام. انگشتم را روی زنگ گذاشتم و برنداشتم. داشتند می رسیدند و در اما باز نمیشد. کم مانده بود از ترس بمیرم که در باز شد و من داخل ساختمان پریدم و در را بستم.
پله های ساختمان را دو تا یکی بالا رفتم و وقتی که خیالم از بابت آن دو مرد راحت شد، زنگ واحد را فشار دادم. نفسم سر جایش نیامده بود و دیگر توانایی ایستادن نداشتم. قلبم به یکباره آرام گرفت و در واحد خانه ی عمو پژمان باز شد. همه جا تاریک بود؛ دستم را به دیوار گرفتم و پاهای دردناکم را روی زمین کشیدم و وارد خانه شدم.