رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان دل من دل تو
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: rain_girl80
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 754

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان دل من دل تو از rain_girl80 با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان دختری هست به نام آرامش وقتی16سالش بود از پرورشگاه فرار میکنه. بعد 5 سال بنا بر دلایلی از خونه ای که به زور گیر آورده بود بیرونش میکنن و به خاطر اصرار دوستش میره واحد اون ها زندگی میکنه. و توی یک عطر فروشی کار می کرده… عاقبت قاچاقچی بودن رئیسش و نارفیق شدن تنها رفیقش باعث میشه کلی اتفاق از جمله عاشقی توی زندگی و…

خلاصه رمان : دل من دل تو

آسانسور که وایستاد اومدم بیرون و رفتم سمت خونم در رو باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک هشت و نیم بود فوری لباس کندم و سوسیس با تخم مرغم رو سرخ کردم. بدنم خسته بود اما چاره نداشتم تا که در زنگ خورد شالم رو گذاشتم روی سرم و رفتم سمت در با دیدن سایه لبخند زدم: -جانم عزیزم؟! -آرامش خانوم پاشو بیا بریم شام. -شام؟! اما من دارم شام میخورم کجا بیام؟! -داری شام میخوری؟ راستی راستی؟! ای بابا چه بد! -بیا تو یه چیزی بخور! – نه بابا الان مامان میکشتم! -بابات اومده؟ سلامم رو به شوهر خاله برسون دیگه نمیخوام تلمپ شم خونتون فقط سلامم رو برسون!

سری تکون داد و گفت: دیگه بی اجازه ی من غذا نخور! خندیدم و بلاخره رفت شامم رو خوردم و همه چیز رو مرتب کردم! یهو صدای بارون و رعد و برق اومد! نگاه به پنجره کردم ای جونم چه بارونی میاد! ولی از رعد و برق وحشت داشتم.. هیچ وقت خاطره ی تلخم با رعد و برق فراموش شدنی نبود. وای فردا جمعست؟ کیف میده خوابیدن! نیشم پت و پهن شد و پریدم توی تراس! دستام رو زیر بارون چرخوندم و حس طراوت بهم دست داد چه آرامشی… مثل اسمم آرامش! اما.. آرامشم با یه فکر از بین رفت… آرزوم بود بدونم خونوادم کین یا کی بودن! کجان یا کجا بودن چیکار میکنن…

اصلا چرا من رو تنها گذاشتن و من از ابتدای تولدم چشمم به افراد پرورشگاه بود؟! اصلا واسه ی چی من؟ چقدر سختی و یکنواختی توی زندگیم تحمل کنم.. بعضی اوقات واقعا میبُرم دیگه! خوبه سایه رو دارم واگرنه از پرورشگاه که فرار کرده بودم یک راست روانه ی تیمارستان میشدم!!! گردنم رو مالیدم و رفتم مثال بخوابم خیلی سرد بود یه لباس گرم پوشیدم و دراز کشیدم روی تخت… پتو رو کشیـدم روی خودم و پلکام رو هم روی هم گذاشتم و کم کم خوابم برد… با افتادن نور توی صورتم اخمام رو کشیدم توی هم و بالشت رو گرفتم جلوی صورتم.. آخ آخ شکمم میخاره! پوفی کردم و یکی از چشمام رو باز کردم…

خلاصه کتاب
داستان دختری هست به نام آرامش وقتی16سالش بود از پرورشگاه فرار میکنه. بعد 5 سال بنا بر دلایلی از خونه ای که به زور گیر آورده بود بیرونش میکنن و به خاطر اصرار دوستش میره واحد اون ها زندگی میکنه. و توی یک عطر فروشی کار می کرده… عاقبت قاچاقچی بودن رئیسش و نارفیق شدن تنها رفیقش باعث میشه کلی اتفاق از جمله عاشقی توی زندگی و...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=6954
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • آرین
    9 آذر -622 | 00:00

    همیشه امیدوارم که شخصیت‌های جذاب رمان با تنهاییم همراه باشند.

  • امیدوار
    9 آذر -622 | 00:00

    هر روز موقع خوندن رمان به گذشته‌ام فکر می‌کنم و حس خوبی بهم دست میده.

  • حامد
    9 آذر -622 | 00:00

    هیچ چیز بهتر از خوندن یه رمان جذاب برای تفریح نیست.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!