توضیحات
در مقدمه رمان دلکش می خوانیم… عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا خود آسمون هفتم دنبالش میرفتم! حالا تو چنگمه… باید تاوان خیانتش رو پس بده!
اسم رمان: رمان دلکش
نویسنده این اثر: شادی موسوی
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان دانلود رمان دلکش
قلبم می ایستد …زمین را از زیر پایم کشیدند انگار … خودش بود! آن قد بلند و هیکل چهار شانه اش …سر تراشیده و این مدل ایستادن …سیگاری که بین دو انگشتش بود و حالا داشت زیر پایش له می شد. و تقدیر با من بازی اش گرفته بود؟ تنم لرز گرفت! قلبم بی امان می کوبد. کارم تمام است، او مرا نمی بخشد! اینجا آمده تا تاوان بستاند.
یک خیال واهی بود که فکر می کردم توانسته ام از دستش بگریزم. مرا می کشت …کسی حق نداشت او را دور بزند، به او نارو بزند. من کردم …من از پشت خنجر زده بودم. نمی گذشت …نمی بخشید! قدم ترسیده ای عقب می روم و صدای قرچ قرچ سنگ های زیر پایم بلند می شود و او با خونسردی دهشتناکی به سمتم چرخید. می دانست که اینجا بودم. انتظارم را می کشید!
برق خشم چشمان گرگرفته اش، خون را در تنم خشک می کند. آن چشمان عسلی و مهربان در دریایی از خون غوطه ور بود! بی اختیار و ترسیده قدمی عقب می گذارم. نمی خواستم باور کنم. حضورش را، اینجا، فرسنگ ها دورتر از شهرمان. اما واقعی بود …به قدر دردی که در سینه ام حس می کردم. تیر تیز نگاهش صاف قلبم را نشانه رفته است.

































































