توضیحات
یک اتفاقی که نباید میافتاد، یک احساسی که نباید به وجود میآمد و یک دستی که برای لمس کردنش، نباید تکان میخورد و حتی نگاهی که نباید به سویش میرفت؛ اما این اتفاقها همگی رخ دادند. نگاه این گروه به دستگاه پشت شیشه قفل شد و حتی دستشان برای بلند کردنش، دراز شد. احساس کنجکاوی در همه آنها به وجود آمد و در آخر… با خریدن آن دستگاه، حکم بدی برای سرنوشت صادر شد…سرنوشتی که در رمان دستگاه جرئت روایت می شود…
اسم رمان: رمان دستگاه جرئت
نویسنده این اثر: آرمیتا حسینی
ژانر رمان: ترسناک
گوشه ای از داستان رمان دستگاه جرئت
هوا گرم بود و آفتاب با لذت نورش را پخش می کرد. آتنه با انگشتانش پول خود را حساب می کرد تا ببیند اگر بخواهد چیزهای ضروری برای شروع مدارس بخرد، چقدر پول باقی می ماند برای خرید وسایل دیگر و خوشگذرانی. آریان بی حوصله پشت سر دخترها حرکت می کند و از این همه گشت زدن در بازارچه ها کلافه شده و ترجیح می دهد در خانه باشد و یک نوشیدنی یخ بنوشد و روی کاناپخ دراز بکشد؛ ولی اکنون مجبور بود پشت سر این دیوانه ها بیفتد.
برلیان موهای پرکلاغی و فرفریش را که بالای سرش به شکل توپی درآمده بود، سعی داشت مهار کند و با کش ببندد و در اثر این جدال دندان هایش را روی یکدیگر می کشید و چهره سختی به خود گرفته بود. دین و سابین هم همقدم با یکدیگر حرکت می کردند و سخن می گفتند.
کامیلا از ان سوی خیابان دوید و خود را به گروه رساند و در حالی که نفس نفس می زد، گفت: بچه ها یک مغازه خوب پیدا کردم با قیمت عالی، همه چی می فروشه.
همه برگشتند و به کاملیایی خیره شدند که خم شده بود و نفس هایی بلند می کشید و از بس دویده بود اشک در لنز نقره ایش جمع شده بود و لبهایش رنگی شبیه به کبودی به خود گرفته بودند.