توضیحات
زندگی آلیس در رمان در پس آیینه، تغییر میکند و خواسته، ناخواسته تسلیم احساسات قلب خویش میشود. بازی سرنوشت باری دیگر تکرار میشود؛ اما اینبار زندگی ماریس را به بازی میگیرد. ماریس وارد شهر انسانها میشود و در آنجا به تحصیل میپردازد. اما ماریس با یک انسان آشنا میشود و در اینجاست که یادش میرود دو رگه است و…
اسم رمان: رمان در پس آیینه
نویسنده این اثر: آرمیتا حسینی
ژانر رمان: عاشقانه، فانتزی
گوشه ای از داستان رمان در پس آیینه
سمت اتاق دنیل رفتم و وارد شدم، او روی تختش افتاده بود. روی تختش نشستم و دستش را گرفتم. تو باید زنده شوی! اشکی گرم از چشمانم روی دست دنیل سرازیر شد. تمام تلاشم را کردم تا زنده شود. خاطرت شیرینی که باهم داشتیم را به یاد آوردم. منتظر به چشمانش خیره شدم. وقتی حرکتی نکرد، نشستم و اشک ریختم. آری، اعتراف میکنم دوستت دارم! بلند شو! مرا تنها نگذار…
ناگهان دستان گرمی روی شانه ام قرار گرفتند. برگشتم و چشمان دریایی و موهای خورشیدی اش را نگاه کردم. محو تماشایش بودم که جنگ یادم افتاد. در مقابل دنیل ایستادم و همه چیز را توضیح دادم، از یاد گرفتن مهارت جادویی تا جنگی که دارد اتفاق می افتد.
دنیل به تمام حرفهایم گوش میداد سپس بلند شد و لباس سیاه و جنگی اش را با شلوار سیاه و آهنی پوشید، دست مرا گرفت و گفت:
– دیدی بلاخره اعتراف کردی!
سرم را پایین انداختم و سرخ شدم. هر دو از قصر خارج شدیم و سوار اسبهایمان شدیم، جنگ سختی در پیش داشتیم. پشت سر هم کوپا شلیک میکرد، دنیل تیر آتشین شلیک میکرد.