توضیحات
رمان در حسرت بوی نیلوفر، داستان زندگی دختریست اسیر انتقام. دختری از دیار درد و سختی تلاش می کند تا انتقام خواهر و خانواده اش را بگیرد. در این راه به مشکلات بزرگی بر می خورد…
اسم رمان: رمان در حسرت بوی نیلوفر
نویسنده این اثر: mt
ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی، هیجانی
گوشه ای از داستان رمان در حسرت بوی نیلوفر
با خستگی داشتم از اداره برمی گشتم. به شغلم علاقه ی زیادی نداشتم اما مجبور بودم به خاطر هدفم تحمل کنم. درسته از موقعی که بچه بودم دوست داشتم پلیس بشم اما واقعا الان هیچ علاقه ای بهش ندارم. تا رسیدم خونه آرش بهم زنگ زد:
+سلااااام آندی خانوووم.
با حرص خاصی چشمامو بستم و جواب دادم:
_صد بار گفتم نگو آندی یا آندیا الان اسم من دریاست. چرا نمی خوای موضوع به این سادگی رو متوجه بشی واقعا؟!
+ای بابا چرا گیر میدی؟! صد سال دیگه هم بگذره تو برای من آندیایی، از دریا خوشم نمیاد… اصن چیه اسم به این قشنگی داری. برداشتی عوضش کردی؟! که چی؟
_از سر خوشی عوض نکردم خودت هم میدونی. زنگ زده بودی… کارم داشتی؟
+اگه پاچه مو نمی گرفتی می گفتم.. می خواستم ببینم بیکاری بریم بیرون؟
_نه الان اصلا حال ندارم بزار بعدا آرش.
+تو کی حال داری اینو بگو که…
نذاشتم ادامه بده که حرفشو قطع کردم و گفتم:
+کاری نداری آرش میخوام به کارام برسم.
_اههه… باز این سگ شد. گمشو خداحافظ…