توضیحات
در بخش های ابتدایی از رمان در آغوشت پناهم ده می خوانیم… نگاهش روی قرمزی رژ لبم که نشست لبخند زد: نگفتم بی رحم باش، گفتم بی پروا باش… نگفتم که کمر به قتل من ببند.. گفتم یکم طناز باش…
اسم رمان: رمان در آغوشت پناهم ده
نویسنده این اثر: سارا فرد
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان در آغوشت پناهم ده
دو شبانه روز است که با قلبی ملتهب و نگاهی مضطرب، چشم انتظارش هستم. به امید آنکه با آمدنش باز کند رج به رج گره های بغض و دلم را. برای چندمین بار کادر سبز رنگ صفحه ی تلفن همراهم را لمس می کنم. ” دستگاه مشترک مورد نظر …” انگشت شست ام را با حرص روی کادر قرمز رنگ می فشارم.
از لا به لای دندان های به هم چفت شده ام آوایی بیرون می آید:
– لعنت به تو علیرضا…
گوشی را روی تخت پرتاب کرده و به سمت سرویس داخل اتاق، قدم تند می کنم. وان با رایحه ی محبوب ام پر شده. به آینه ی قدی مقابلم خیره و به تصویر خود می نگرم.
نگاه از چشم های متورم و سرخ رنگم گرفته و به بینی سربالا و باریکم می دوزم، به تنها انگیزه ام پوزخند می زنم؛ ازاینکه به قصد رضایت و تایید علیرضا تن به این جراحی داده بودم احساس وحشتناکی به خود داشتم. اما تجسم غرور له شده ام بیشتر از هر حس دیگری بغض ام را متورم می ساخت.