توضیحات
ترمه در رمان دریا پرست، از خانوادهی خود و طایفهای که برای بریدن سرش متفقالقول شده و بر سر کشتن او تاس انداخته بودند، میگریزد. اما پس از سالها، درحالی که همه او را مرده و در خاک میپندارند، با هویتی جدید و چهرهای ناشناس به شهر آباء و اجدادیاش بازمیگردد تا تهمتها و افتراهای مردم را از نام قبلیاش پاک کند. که درست در بدو ورودش، با خواستگاری تکپسر حاج فتاح زرمهر، مواجه میشود. مردی که در روزهای دور، یکی از داوطلبان بریدن سرش بود…
نام این اثر: رمان دریا پرست
نگارنده: فاطمه زایری
سبک: عاشقانه، معمایی
قسمتی از رمان دریا پرست
کنار جاده ایستاده بودم و نگاه تارم به چراغ سوسوزن چند متر جلوتر بود که ریزش بی امان باران را نشانم می داد. بی جان بودم و خسته. نفسم بریده بود؛ لباس هایم پاره، قسمت هایی از جسمم، زخمی! از نوک کتانی های کثیف و گلی ام، جوی باریکی از آب و خون راه گرفته بود و نمی دانستم از زخم های جسمم خون می رود.
یا روحی که هر چند ثانیه یکبار از تنم پرمی کشید و دوباره برمی گشت تا زنده بمانم. پلک هایم روی هم می افتاد و اگر قطرات تند باران به رویشان نمی کوبید، همانجا ایستاده و منتظر و گریخته از مرگی حتمی، به خواب می رفتم و دیگر بیدار نمی شدم؛ اما باران روی صورتم شره می شد و تنم از سرما می لرزید.
کسی برایم نامه فرستاده و گفته بود: جانت را بردار و از اینجا برو!
من هم نیمه جان و با همان نامه ی مچاله، رفته بودم. بی آنکه بدانم به کجا؛ به انتظار چه کسی! فرستنده ی نامه گفته بود کسی می آید دنبالم و من زیر بارش بارانی که دلم می خواست باور کنم اشک های مادرم است که در دوری من از آسمان می ریزد، هر لحظه با خودم تکرار می کردم: کسی می آید…