توضیحات
داستان رمان دریا همون دریا بود، دربارۀ مردی به اسم محسنه که تازه از زندان آزاد شده و همراه یکی از همبندیهاش به اسم عیسی که ۲۵-۲۶ سال داره، راهی سفر شمال میشن. توی تمام چند سالی که از حبسش میگذره، هیچکدوم از زندانیها از دلیل حبسش باخبر نمیشن. حالا محسن میخواد پرده از راز چندساله برداره اونهم فقط برای عیسی.
نام این اثر: رمان دریا همون دریا بود
نگارنده: ف کوئینی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان دریا همون دریا بود
– حاج محسن، چیه باز داری این آهنگو گوش میدی؟
ضبط ماشین رو خاموش کردم و به سمتش برگشتم که در رو باز می کرد. آنقدر غرق آهنگ و کلامش بودم که متوجه اومدنش نشدم.
– عیسی، بابا…همین یه آهنگم نمی تونی به من ببینی؟
همونطور که روی صندلی راننده می نشست، خم شد و گونه ی چروکیده ام رو بوسید. اونقدر به من وابسته بود که علاقه اش رو با بوسه نشون می داد. وگرنه ندیده بودم به کسی تا این حد نزدیک بشه.
– چرا نمی تونم ببینم حاجی؟ فقط میگم چرا همش همینو گوش میدی؟
برگشت و سر جاش نشست. نگاهی به صورت شادابش انداختم. از جوونی و نشاط، چهره اش غرق نور بود و چشم رو به خودش خیره می کرد.
– ما قدیمیا اینجور آهنگا رو بیشتر می پسندیم تا اون آهنگایی که بیخودی مشت میزنه توی مخچه.
قهقهه ای زد.
– حاجی، همشونم که اونطوری نیستن خب.
اخمی کردم.
– فکر نکن خواب بودم نشنیدم چی داری گوش میدی.
کوتاه خندید.
– بیخیال بابا…حالا چرا از ماشین پیاده نمیشی؟