توضیحات
داستان رمان دروازه جهنم این گونه شروع می شود… من سالها تنهایی رو انتخاب کردم تا نه باعث مرگ کسی باشم و نه بانی عذاب بشریت …. ترجیح دادم تنهایی عذاب بکشم و شومی سرنوشتم رو به دوش بکشم، اما همیشه عذاب راه جدیدی برای رسیدن بهت پیدا میکنه!…
نام این اثر: رمان دروازه جهنم
نگارنده: پونه سعیدی
سبک: عاشقانه، تخیلی، انتقامی
قسمتی از رمان دروازه جهنم
صدای فریاد دلا برای هزارمین بار تو سرم پیچید و نگاه آخرش که هنوز رنگ زندگی داشت، تمام ذهنم رو پر کرد. با وحشت از خواب پریدم، عرق سرد کل بدنم رو پوشونده بود. هر بار که این خوای رو می دیدم، یک بار دیگه این درد رو با تمام وجود زندگی می کردم. نگاهم به آینه افتاد، بال های سیاهم دوباره بی اراده من تو خواب باز شده بودن. بال هایی که فقط اگر ثانیه ای زودتر باز میشدن، دلا الان زنده بود…
از روی تخت بلند شدم. نمی دونم چند سال از اون روز میگذره، نمی خوام هم به خاطر بیارم. روز سیاهی که اون عوضی برای آزاد کردن بالهای من، دلا…دختری که بهش دل داده بودم رو از بالای دره به پایین پرت کرد…بال های من آزاد شد…اما …دلا از دست رفت.
چشم هام رو بستم و نفس عمیق کشیدم. زندگی من تمام این سال ها در خدمت به اون عوضی خلاصه شده بود، خدمتی که خواست من نبود، اما سر پیچی ازش هم، در توان من نبود!! از اتاقم خارج شدم. بالهام رو محو کردم و به ساعت نگاه کردم. سه صبح بود. کمتر از یک ساعت خوابیدم. اما میدونم دیگه نمی تونم بخوابم….