توضیحات
داستان رمان دختر ماورایی، راجب دختری به اسم ماهرخه که زندگی خیلی خوبی داره و در کنار خانوادهش به خوبی زندگی میکنه. اما مهمترین موضوع اینه که ماهرخ بعد رسیدن به هجده سالگی متوجه میشه نیروی عجیبی داره. سوال پیش میاد که چه نیرویی؟ خب ماهرخ میتونه صداها رو از کیلومترها دورتر بشنوه. این صداها اذیتش نمیکنن؛ چون هر وقت بخواد میشنوه. در غیر این صورت مثل بقیه آدمهاست. جالب شد ببینیم این دختر با این قدرتش قراره به کجا برسه؟
اسم رمان: رمان دختر ماورایی
نویسنده این اثر: آرمیتا حسینی
ژانر رمان: عاشقانه، فانتزی
گوشه ای از داستان رمان دختر ماورایی
آرام قدم بر میداشت. کاپشنش را محکمتر گرفت و در حالی که برگهای ارغوانی را زیر پا به ناله در میآورد، سمت مدرسهاش میرفت. با ریزش باران سرعتش را بیشتر کرد تا خیس نشود. با سرعت وارد حیاط دبیرستان شد. بهاره آن سوی حیاط برایش دست تکان داد. لبخندی زد و سمت بهاره رفت.
– به به بهاره خانم. خوبی؟ خوشی؟
بهاره دستش را روی شانه ی ماهرخ گذاشت و گفت:
– امسال دیگه کنکور میدیم.
ماهرخ سرش را به نشانه مثبت تکان داد و دست در دست بهاره وارد کلاس شد. جلوترین صندلی که نزدیک پنجره بود را انتخاب کردند و نشستند. در کلاس، بچه ها چون بعد از سه ماه همدیگر را میدیدند همه با شور و شوق میرقصیدند. یاسی و رزا به میز میزدند و چند نفر دیگر آن وسط دستهایشان را تکان می دادند.
از زبان ماهرخ
کیفم رو روی میز گذاشتم و دست بهاره رو کشیدم. کلاس ما جمعاا هفت نفر داشت. به خاطر پول زیادش تعداد دانش آموزها کم هست. رزا و یاسی شیطونترین دانشآموزن که وقت درس هم کرم میریزن. من و بهاره شاگرد اول کلاس و سایه و آسمان هم کلاا خندون هستن و به بامزه کلاس معروفن.