توضیحات
آلیس اینبار در رمان خون در شب، وارد ماجرای دیگری میشود. وارد جنگی بین قبایل جنگی که دست به دامان او شده، او تنهایی، با از دست دادن برخی از افراد باید در میدان قدم بگذارد و این جنگ تنها مخصوص شهر آنها نیست؛ شهر انسانها را هم در بر میگیرد و آلیس سعی میکند همهچیز را درست کند…
اسم رمان: رمان خون در شب
نویسنده این اثر: آرمیتا حسینی
ژانر رمان: عاشقانه، فانتزی، معمایی
گوشه ای از داستان رمان خون در شب
دنیل بر موهایم دستی میکشد و من فقط به چشمان دریایی اش می نگرم. چشمانم آرام بسته می شوند و من به خواب شیرینی دعوت میشوم. چشمانم را باز میکنم و چهره دنیل را نگاه میکنم. او چون پرندهای زیبا به خواب رفته. می خواهم بلند شوم که دستانش را سفت میکند و چشمان آبی اش را باز میکند.
-چرا داشتی فرار میکردی؟
دنیل لبخند زد و مرا به خود نزدیکتر کرد. نگاهم را به لوسترهای بلند و بزرگ دوختم و گفتم:
– من هیچ وقت عاشقت نمیشم. پس تلاش نکن!
رنگ چشمان دنیل بی فروغ شد. اشک پاک و آبی از چشمانش سر خورد و روی بالش افتاد. دستش را از صورتم برداشت و از روی تخت بلند شد من هم روی تخت نشستم و به او خیره شدم. دنیل کنار پنجره ایستاد و سعی کرد از ریزش اشک هایش جلوگیری کند.
– من نمی تونم جلوت رو بگیرم، بعد از یک ماه وقتی پادشاه بفهمه تو عاشقم نیستی تو برمیگردی به زمین. درسته…عا …عاشقتم؛ ولی عشق یک طرفه بی فایده س .الانم بهتره از اتاقم بری!
دستش را روی دیوار گذاشت و با ناخن هایش به دیوار چنگ انداخت. میدانم ناراحتش کردم؛ ولی من هیچگاه با یک جن ازدواج نمی کنم! از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم . او به خاطر من گریه کرد و من احساس گناه میکنم؛ من اشکش را در آوردم.