توضیحات
پشیمونی… برای هر دقیقه از هر ساعتی که تو اون اتاق زندونی بودم، یه پشیمونی جدید داشتم. پشیمون بودم که چرا زودتر عاشقش نشدم. پشیمون بودم که چرا اینقدر وقت رو برای تردید و عدم اعتماد به خودم تلف کردم. پشیمون بودم که چرا مرگ پدر عزیزم رو اینقدر به خودم سخت گرفتم. اما وقتی همه چیز رو جمع بندی کنی، تنها کسی که از این پشیمونیها درد میکشه، خود منم….
نام این اثر: رمان خوشبختی
نگارنده: تی ال سوان
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان خوشبختی
امروز عصر رسیدیم به تایلند. تو کامالا هستیم و دور و برم پر از آدمای عزیزمه. خورشید داره پشت افق غروب میکنه و کارکنای هتل مشغول روشن کردن شمع هایی هستن که توی باغ پخش شدن. جاشوا و خانوادش اینجا هستن، به همراه آدریان، نیکولاس، ابی و خونواده ی خودم. کنار استخر خونه ی اصلی نشستیم، بعد از یه شام عالی.
روز خیلی بزرگی بود… در واقع، ماه خیلی بزرگی بود. خسته که میگم، تازه یه گوشه از حال و روزمه، ولی آخرین چیزی که میخوام انجام بدم اینه که برم بخوابم. دلم نمی خواد حتی یه ثانیه رو با این آدمای دوست داشتنی از دست بدم. خیلی دلم براشون تنگ شده بود و خونواده هیچوقت تا این حد برام مهم نبوده.
من، ابی و بریج توی استخر هستیم و به طرف دیگه شنا کردیم که یه لحظه با هم تنها باشیم. روی پله های استخر، تو تاریکی، آروم با هم حرف می زنیم. از وقتی که دو روز پیش پیدا شدم، لحظه ای برای خودمون نداشتیم. «دلم براتون تنگ شده بود». این جمله رو با یه نفس عمیق میگم. هنوز باورم نمیشه که اینجا باهاشونم.