توضیحات
شخصیت ریچل جونز در رمان خلیج الماس، نه به دنبال دردسر بود و نه به دنبال مردها. بعد از فوت شوهرش گوشه ی عزلت برگزیده بود ولی در کال سابین هر دوی اینها رو پیدا کرد. در یک شب داغ تابستونی که برای پیاده روی به ساحل رفته بود، کال رو در حالی که کاملاً آشفته و زخمی بود و به سختی حس زنده بودن می کرد پیدا کرد و دست سرنوشت خواب تازه ای براش دیده بود. اون وارد زندگی ریچل شد….
نام این اثر: رمان خلیج الماس
نگارنده: لیندا هووارد
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان خلیج الماس
آفتاب طلایی روی پوستش می تابید و گرماش روی قفسه سینه و پاهای بلندش پخش می شد. اون به خلیج خیره شده بود برای یک ماه طولانی و فوق العاده تونسته بود ریلکس کنه و فقط یه مرد بود نه چیز دیگه؛ چون هر موقع که می خواست می تونست ماهیگیری کنه یا می تونست تو آب های گرم و آروم خلیج شنا کنه.
دریا در شب هنگام به رنگ آبی نیمه شب درمی اومد و رد طی روز به رنگ سبز روشن و درخشان درمیومد. اون برای استراحت پول داشت و فقط دو نفر در دنیا بودند که می دونستند اون کجاست و چطور می تونن بهش دسترسی داشته باشن. وقتی تعطیلات تموم می شد، اون به همون دنیای خاکستری که انتخاب کرده بود، برمی گشت و خودشو در سایه ها رها می کرد.
ولی برای الان اون می تونست زیر آفتاب دراز بکشه و این همه چیزی بود که می خواست. کال سابین خسته بود، از یک چرخه تکراری خسته بود. از خطر ومسولیت شغلش خسته بود؛ این یه شغل مهم بود ولی برای این یه ماه یه نفر دیگه این کار رو انجام می داد.