رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان خاطرات سرگرد نیما رضایی
  • ژانر: پلیسی، معمایی، درام
  • نویسنده: مرضیه اخوان نژاد
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 165

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان خاطرات سرگرد نیما رضایی از مرضیه اخوان نژاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

این رمان روایت چندتا از ماموریت های سرگرد رضایی است که یکی از ماموریت ها با داستان دو نفر با نام های سحر و حمید شروع می شود که در روز عروسیشان توسط یک عاقد قلابی به قتل می رسند سرگرد رضایی سعی در پیدا کردن قاتل دارد که با فهمیدن گذشته سحر و حمید داستان رنگ دیگه ای به خود می گیرد….

خلاصه رمان : خاطرات سرگرد نیما رضایی

مشتش را محکم روی میز کوباند؛ صدای بلندی که از میز آهنی ساطع شده بود، تورج را از جا پراند. در فضای خالی اتاق اکو شد و تقریباً درحالی که دندان هایش را با غیظ روی هم می سائید، غرید: -بگو ایرج کجاست؟ تورج با سری پایین افتاده، بزاق تلخ گلویش را بلعید و زیر لبی زمزمه کرد: نمی دونم چی میگید! نعره ای زد و مشتش تا حوالی صورت تورج کشیده شد. درست در آخرین دقایق جلوی خودش را گرفت و تنها دندان روی هم سائید. تورج ترسیده در خودش جمع شده بود و دست های دستبند خورده اش را بالا آورده و سپر صورت خود کرده بود. به شدت خودش را عقب کشید و کلافه دستش را

لا به لای موهای پریشانش کشید. پشت به تورج ایستاده بود و خیره به آینه ی پیش رویش که آن طرف آینه مافوق و چند تن از همکارهایش به تماشای آن دو نشسته بودند، گفت: روزی که ایرج بهت زنگ زد و بهت گفت که در صورتی که شاهد بخواد باید بری دادگاه شهادت بدی، نگرانش شدی و ترجیح دادی بری دور و بر خونه ش و سر و گوشی آب بدی. زمانی که رسیدی اونجا، دیدی زن داداشت همراه حمید و مادرش سوار ماشین حمید شدن و به سرعت راه افتادن. دیگه مطمئن شدی اتفاقی افتاده و دنبالشون راه افتادی. وقتی وارد خونه باغ مادر سحر شدن، از یک طریقی فهمیدی مشغول چال کردن

برادرت هستن. تا تاریک شدن هوا صبر کردی و بعد که اونا رفتن، وارد خونه شدی و قبر رو کندی و برادرتو بیرون کشیدی. سمت تورج چرخید، کف دو دستش را محکم روی میز کوبید و نعره زد: -بگو ایرج کجاست؟ تورج به شدت خودش را جمع کرده و ترسیده نگاهش می کرد. بزاقش دهانش را چندین و چندبار پشت سر هم فرو خورد تا گلوی خشکیده اش تر شود ولی انگار چیزی در گلویش قرار داشت و مانع پایین فرستادن آب دهانش میشد. در حالی که لحن صدایش به وضوح می لرزید، زمزمه وار گفت: -و… وقتی رسیدم جلوی خونه باغ مادر سحر، از بالای دیوار سرک کشیدم و متوجه شدم که…

خلاصه کتاب
این رمان روایت چندتا از ماموریت های سرگرد رضایی است که یکی از ماموریت ها با داستان دو نفر با نام های سحر و حمید شروع می شود که در روز عروسیشان توسط یک عاقد قلابی به قتل می رسند سرگرد رضایی سعی در پیدا کردن قاتل دارد که با فهمیدن گذشته سحر و حمید داستان رنگ دیگه ای به خود می گیرد....
https://romankhaan.ir/?p=11247
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • امیرعباس
    9 آذر -622 | 00:00

    من بهترین رمانی که تاحالا خوندم، به عنوان هدیه به دوستام دادم.

  • ایران
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان خوندن به عنوان یه فرار از واقعیت یه قابلیتیه که توی سیستم هر کس هست.

  • پیشگو
    9 آذر -622 | 00:00

    یکی از چیزایی که من خوندن رمان‌ها رو دوست دارم، اینه که همه داستان‌ها از نگاه شخصیت های مختلف روایت شده و این درک ذهنی من رو از مسئله زیاد کرده.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!