رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان حس تنهایی
  • ژانر: عاشقانه، طنز، پلیسی، کلکلی
  • نویسنده: عاطفه. تی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 706

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان حس تنهایی از عاطفه. تی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

مهزاد؛ تک دختر خانواده ی رادمان به اصرار پدرش مجبور به ازدواج می شود ازدواجی متفاوت که مسیر زندگیش را تغییر می دهد… من و تو اسیر اجبار های پی در پی این زندگی ایم و در امتداد جاده ای قدم گذاشته ایم که از آخر آن بی خبریم سکوت کرده ایم و فقط چشممان به دست تقدیر است… چه چیزی را برایمان رقم زده است؟

خلاصه رمان : حس تنهایی

روی تخت درازکشیده بودمو داشتم عکسای تولد مانیارو نگاه می کردم. روی چهره ی پرهام زوم کردم… نیشش تا کجا باز بودو برای الهام و مانیا شاخ گذاشته بود. عکس بعدی دماغ مانیارو خامه مالیده بودو خودش از خنده غش کرده بود… هرعکسی که نگاه می کردم پرهام بیشتر و بیشتر توی قلبم می نشست… لبخندی روی لبم جا گرفت… و با هزار تا فکر دخترونه به خواب رفتم. نزدیکای عید بودو من همچنان سرم گرم درس و کنکور بود… شبا قبل ازخواب باعکس پرهام حرف میزدم… همیشه با خودم فکرمی کردم چقدر عشق تو یک نگاه میتونه مزخرف باشه ولی من بایک نگاه دلم لرزیده بود…

و چقدر هم برای دوست داشتن بچه بودم… مانیا ازصبح که اومده بودیم مدرسه تو گوش من داره درمورد رنگ سال و مد جدید حرف میزنه… دیگه خسته شدم. _ اه مانی بس میکنی؟ مانیا: خو چیه مگه؟ _ مگه نمیبینی دارم درس میخونم؟ مانیا: توام که همش چشات تو کتابه. ایشی گفت و سرشو برگردوند. همین طور که داشتم کتاب رو ورق میزدم گفتم: _ حالا قهر نکن خانوم لوس. مانیا: امروز میای بریم بیرون. -کجا؟ مانیا: من یه بسته رو باید ببرم شرکت بابای پرهام اینا… بیا با هم بریم اونجا بعدش هم میریم خرید. با شنیدن اسم پرهام گوشام تیز شد زل زدم به مانیا و گفتم: _ شرکتشون کجاست؟

_ نزدیکه… زود میریم و برمیگردیم. وای خدایا یعنی پرهامم هست؟ یعنی میشه ببینمش؟؟_ اوووم باشه میام اما باید به مامانم خبر بدم. _ باشه بعداز کلاس با گوشی من زنگ بزن بهش. سوتی کشیدم وبه مانیا گفتم: _ اولالا… مانی چه شرکت توپی!! مانیا خندید و دستمو گرفت: بیا بریم ندید بدید بازی در نیار… دستمو کشیدو برد سمت آسانسور… دکمه ی طبقه ده رو فشرد گفتم: _ میگم زشت نیست باهمچین لباس مسخره ای اومدیم یه جای های کلاس؟ خندید: نه بابا چه زشتی؟ الان آخره ساله انقدر سرشون شلوغه که کسی به ماتوجه نمیکنه.با توقف آسانسور نگاهی به خودم توی آینه انداختم…

خلاصه کتاب
مهزاد؛ تک دختر خانواده ی رادمان به اصرار پدرش مجبور به ازدواج می شود ازدواجی متفاوت که مسیر زندگیش را تغییر می دهد... من و تو اسیر اجبار های پی در پی این زندگی ایم و در امتداد جاده ای قدم گذاشته ایم که از آخر آن بی خبریم سکوت کرده ایم و فقط چشممان به دست تقدیر است… چه چیزی را برایمان رقم زده است؟
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=8415
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • حکیم
    9 آذر -622 | 00:00

    خیلی وقته دیگه کتاب نخونده بودم، اما مطمئنم این رمان، منو دوباره به دنیای کتاب‌ها می‌بره.

  • بهنوش
    9 آذر -622 | 00:00

    خواندن کتاب‌ها از ازدیاد دانش، افزایش تمرکز و بهبود سلامت روانی برخودار هستند.

  • آریانا
    9 آذر -622 | 00:00

    خواندن کتاب‌ها از ازدیاد دانش، افزایش تمرکز و بهبود سلامت روانی برخودار هستند.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!