توضیحات
در قسمتی از رمان حرارت تنت می خوانیم… نفس نفس می زنم. توجهش سمت دیوار جلب میشه و یه قدم جلو میاد … ترسیده تر، هر دو دستم رو جلوی دهنم میذارم و تکیه م رو به دیوار میزنم .. چسبیدن رژ لبم به کف دستم رو حس میکنم … کمر لختم سردی دیوار سنگی سفید رنگرو لمس میکنه و بدتر لرز میکنم … من این لباس عروس رو حتی ندیده بودم و آسو انتخابش کرده بود … آسو ؟
اسم رمان: رمان حرارت تنت
نویسنده این اثر: کوثر شاهینی فر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان حرارت تنت
نگرانشم و اشک از گوشه ی چشمم سُر میخوره … دلنگرون باز از گوشه ی دیوار نگاه میکنم و می بینمشون … یکی از نوچه ها به سمت اون یکی برمیگرده و داد میزنه: کاظم برو اونور، توله سگ در بره شبمون صبح نرسیده ریقه رحمت باس سر بکشیم!
دلم براشون میسوزه… اونام مامور شدن و معذور اما من نمی تونم … نمیشه … نمیشه که برگردم و عروس این مجلس باشم … صدای جیغ و سوت میاد … برمیگردم! یه ماشین عروس شاسی بلند سفید رنگ که پشت سرش یه ماشین کوپه ی قرمز رنگ و چند تا پسرن … این ساختمون به جز ما چند تا مراسم دیگه هم داره …
گریه م گرفته … مامان گفته بود باید جای آبرومندانه باشه و مردکه بی شرف هم بی چون و چرا قبول کرده بود … بینیم رو بالا میکشم و وقت نیست برای آبغوره گرفتن …. آسو گفته بود تورج پشت ساختمون منتظر منه ، گفته بود شناسنامه رو توی باغچه ی شمالی ساختمون پشت شمشادا قایم کرده و با تورج برم بردارم …… تورج ؟ خدایا من نگرانه تورجم هستم !