رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان جنوب
  • ژانر: #عاشقانه
  • نویسنده: بهاره حسنی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 500

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان جنوب از شمال از بهاره حسنی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

فرقی ندارد که در کجای زمین باشیم،شمال یا جنوب، تو از شمال می آیی و به جنوب می رسی، به جنوب پر از نور و گرما، زمانی که پرندگان به طرف جنوب کوچ کردند، چشم انتظارت خواهم ماند… این کتاب از زبان دختر داستان، یاسمین روایت میشه… با خوندن این کتاب ناگفته ها یی دیگر براتون تداعی خواهد شد، قلم زیبا و پرکشش… گره‌هایی که باز شدنش یک شوک بزرگ در داستان ایجاد می‌کند… دنیای رنگی رنگی، النگوهای دلبر و چتری‌های یاسمین قراره کلی دلتونو ببره…

خلاصه رمان : جنوب از شمال

کتاب را بستم و کنار گذاشتم. مکبث باب میل من نبود. باید به همان رومئو و ژولیت برمی گشتم. کسی خندید. صدای خنده ی شاد مامان شمسی بود که با صدای خنده شیهه مانند توران خانوم، مخلوط شده و به سختی قابل تشخیص بود. دوباره یک خنده ی بلند دیگر… کمی گوشهایم را تیز کردم. احتمالا هاسمیک بود. مامان
شمسی چیزهایی راجع به پل و راه و سفر می گفت. دوباره بساط فال و فالگیری شان به راه افتاده بود. برخاستم و کتاب را روی تخت انداختم و از اتاق بیرون رفتم.

آدیک هم به جمعشان اضافه شده بود. با دیدن من با خنده گفت که بیایم و یک قهوه بخورم، تا فالم را بگیرد. سرم را تکان دادم و لبخند زنان به اشپزخانه رفتم. از همان جا صدای مامان شمسی آمد که: “اخلاق نحسش عین مامانشه…” بلند بلند خندیدم. به طوریکه آدیک و توران خانم هم به خنده افتادند. قهوه ایی ریختم و به هال برگشتم و روبه رویشان نشستم. نمی دانم اگر این فال و ورق بازی کردن های دوره ای انها نبود، مامان شمسی چطور می خواست وقت اش را بگذراند.

آدیک دوباره نگاهم کرد و با خنده نخودی بامزه ایی گفت مطمئن هستم که نمی خواهم فالم را ببیند؟ سرم را به نشانه نفی تکان دادم و چهار زانو روی کاناپه چنبره زدم و با علاقه به حرفهای خاله زنکی انها گوش دادم. نیم ساعت بعد با زنگ سارا از جا پریدم. یاداوری کرد که عجله کنم تا به مصاحبه ام دیر نرسم. فنجان را همان جا روی میز گذاشتم و به طرف اتاق دویدم. باید حتما قرارها و کارهایم را جایی یادداشت می کردم. تازگیها به طور گیج کننده ایی کم حواس شده بودم و نزدیک بود مصاحبه ایی را که آن همه برایش برنامه ریزی کرده بودم، از دست بدهم…

خلاصه کتاب
فرقی ندارد که در کجای زمین باشیم،شمال یا جنوب، تو از شمال می آیی و به جنوب می رسی، به جنوب پر از نور و گرما، زمانی که پرندگان به طرف جنوب کوچ کردند، چشم انتظارت خواهم ماند… این کتاب از زبان دختر داستان، یاسمین روایت میشه... با خوندن این کتاب ناگفته ها یی دیگر براتون تداعی خواهد شد، قلم زیبا و پرکشش... گره‌هایی که باز شدنش یک شوک بزرگ در داستان ایجاد می‌کند... دنیای رنگی رنگی، النگوهای دلبر و چتری‌های یاسمین قراره کلی دلتونو ببره...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=4805
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • امیرا
    9 آذر -622 | 00:00

    برای من مطالعه رمان‌ها مثل بازی کردن با ذهن من است. به من اجازه میدن تا بخشی از خودم رو بیرون نشون بدم و به جهان‌هایی که خیالی‌اند سفر کنم.

  • حامی
    9 آذر -622 | 00:00

    معتاد شدن به خوندن این رمان یعنی تله‌گرفتن شدن در دنیای داستانش و لذت بردن از اون.

  • بهتام
    9 آذر -622 | 00:00

    بصری‌بودن نویسی یکی از بهترین شیفته‌های برای فهمیدن نثر نویسنده است.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!