توضیحات
رمان جایی نرو داستان یه مردی است که هنوز تو بچگیش مونده؛ چون بچگی نرمالی نداشته و بی نهایت تنهاست… اون عاشق کسی میشه که دنیاش کاملا با دنیای خودش متفاوته… یعنی کیانمهره مجد میتونه ترانه رو عاشقه خودش کنه؟؟باید دید… پایان خوش
اسم رمان: رمان جایی نرو
نویسنده این اثر: معصومه آبی
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان جایی نرو
گاهی وقتا دادن جواب یک سوال، یک درخواست، که باعث آسایش عزیزترین آدمای زندگیت میشه، برای تو سخت تر از هر چیزی …سخت تر از جون دادن، سخت تر از مردن تو دریا… دستهام می لرزید، می دونستم وقتی بهش جواب بدم، دیگه زندگی ام دست خودم نیست. ولی باید، باید تن میدادم به این نبرد سخت با زندگی. زندگی منم باید اینطور می شد.
تلخ نگاه کردم به سامیار که از درد پاش می نالید. به کامیار که بغض کرده بود با دیدن برادرش… به ترمه که از ندیدن بابا، مدام گریه می کرد و به مادر که درمونده به خونواده ی در هم شکسته اش نگاه می کرد. بلند شدم، پالتوم رو به تن کردم، شالم رو محکم دور گردنم پیچیدم.
آهسته به مامان گفتم: میرم بیرون… یه هوایی بخورم. نون هم می گیرم
مادر همیشه دل نگران من، تندی گفت:
– مراقب خودت باشیا… آستینت رو بالا نزنی یه وقت! مراقب باش تو جای خلوت نری، مادر اگه غریبه دیدی بزن تو شلوغی… یا دربست بگیر… اصن زنگ بزن کامی رو بفرستم دنبالت…