توضیحات
صحرا در رمان تیتراژ آخر زندگیم، دختری است که زندگی تکراری خودش رو سپری میکنه. او ناخواسته گیر اتفاقات عجیبی میافته. داستان از یه تاکسی شروع میشه، نه یه تاکسی معمولی، یه تاکسی مرگآور! رانندهش آقاست؟ نه. میشه گفت همه چیز از اونجایی شروع شد که رانندهی خانم ما مقابل یک مرد عجیب قرار میگیره، اما فقط اون نیست و تو خونهی صحرا هم اتفاق عجیبی میافته…
اسم رمان: رمان تیتراژ آخر زندگیم
نویسنده این اثر: صبا طهرانی
ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی
گوشه ای از داستان دانلود رمان تیتراژ آخر زندگیم
دسته پول ها رو برداشتم و به سمت ماشین قدیمی و خرابم پرواز کردم. این ماشین بعد از اون خونه پنجاه متری، دومین دارایی ام با فروش طلاهام بود. استارت زدم و به سمت خونه حرکت کردم. بعد رسیدن بی حوصله در رو باز کردم و وارد خونه شدم. اونقدری همه جا تاریک بود که خود من هم ترسیده بودم.
برق رو روشن کردم و بعد عوض کردن لباس هام روی مبل ولو شدم. نگاهم به لیوان نضفه نیمه ی روی میز موند. حتما صبح فراموش کردم برش دارم. پوفی کشیدم و بی حوصله به سمت تخت عزیزم رفتم و با ذوق دراز کشیدم؛ به سقف زل زدم.
– خواب بهترین هدیه واسه منه.
چشم هایم را بستم و تفهمیدم که کی خوابم برد. با احساس سردرد بدی از خواب بیدار شدم. نگاهی به اطراف کردم و طبق معمول باز هر چی به مغزم فشار آوردم نتونستم دیشب رو به خاطر بیارم. اون قدری مغزم درگیر بود که دیگه فراموشی گرفته بودم. دست و صورتم رو شستم و نگاهی به ساعت کردم.