توضیحات
دستها را کمی بالا برده بود و حینی که مردانه میرقصید، با لبخندی عمیق به چشمان شاد داماد نگاه میکرد… و این سرآغازی برای داستان عاشقانه رمان تنهایی ماهتینار است.
اسم رمان: رمان تنهایی ماهتینار
نویسنده این اثر: رهایش
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان تنهایی ماهتینار
برادرش نبود، اما پسرعموهای هم سن و سال، زمان زیادی از کودکی و نوجوانی را با هم گذرانده بودند و خاطرات مشترک زیاد و صمیمیت خاصی داشتند. کسی دست بر پشتش گذاشت. حین تکان خوردن، برگشت و نگاهی به عقب انداخت. جویا به سمتی اشاره کرد و زیر گوشش گفت: «مهمونات اومدن.»
مهرجو مسیر انگشت او را دنبال کرد و چشمش به میزی افتاد. بهسمت مهمانانش که میرفت، با دستمال عرق پیشانی اش را پاک کرد. وقتی به میز نزدیک شد، رز و سینا سرپا شدند. مهرجو با جفتشان دست داد، احوالپرسی کرد و حین خوش امدگویی به پیراهن ساتن مشکی رز نگاهی انداخت و تای ابرویش لحظه ای بالا رفت. «افتخار دادین تشریف آوردین، خانوم.»
رز با لبخند تشکر کرد و نگاه تحسین برانگیزی به سرتاپای مرد کت و شلوارپوش کراواتی انداخت. سینا با لبخند گفت: «جون به این تیپ دیگه!»
مهرجو با خنده نگاه به سمت او برد، دستی به بازویش کشید، آمد به میز اشاره کند و از آنها بخواهد بنشینند و چیزی بخورند و بنوشند، کسی صدا بالا برد: «مهرجو!»