توضیحات
در مقدمه ای از رمان تمام چیزای خطرناک می خوانیم… اون یه هیولا بود، یه قاتل، از اون مردایی که برادرام نمیذاشتن حتی نزدیکشون بشم. جیو، برادر زنداداشم و رئیس کوزا نوسترا تو ساحل غربی، یه جورایی فامیل بود و خط قرمز. شاید واسه همین بود که اینقدر بهش کشش داشتم. خشونت و مرگ انگار بهش چسبیده بودن، انگار از ته جهنم به دنیا اومده بود و از این حال و هوا کیف میکرد. از جمله عشق ممنوعه ام و بچهای که قراره تو این جهنم به دنیا بیاریم…
اسم رمان: رمان تمام چیزای خطرناک
نویسنده این اثر: جنیکا اسنو
ژانر رمان: عاشقانه، بزرگسال، مافیایی
گوشه ای از داستان رمان تمام چیزای خطرناک
لازم نبود به اون دو تا خط صورتی لعنتی نگاه کنم تا بفهمم کار از کار گذشته. همون وقت که فهمیدم پریودم عقب افتاده، ته دلم می دونستم چ شده. ولی بازم دو هفته طول کشید تا پامو ببرم داروخونه و یه تست بخرم. می ترسیدم… می ترسیدم از اون علامت مثبت لعنتی که انگار می خواست بپره تو صورتم و بگه «آره، حاملهای!».
تا اینکه امروز صبح، بالاخره به خودم اومدم و رفتم دنبالش، چون این بلاتکلیفی داشت خفه م میکرد. باید همه چ رو یواشکی انجام می دادم. داداش هام همیشه چند نفر رو سایه وار دنبالم می فرستادن… به اسم محافظت، ولی در واقع باج گیرانه وکنترل گر. با اینکه نفس نمی ذاشتن بکشم، بازم تحملشون میکردم… چون می دونستم دشمناشون اگه دستشون به من برسه، راحت ازم به عنوان گروگان استفاده میکنن.
از قبل از اینکه بابام بمیره، این شده بود داستان زندگیم… بابایی که با یه دستور قتل کشته شد، واز قضا اون دستور رو ت داداش هام داده بودن. همیشه تو زندگ مهره ی بازی بقیه بودم… یه وسیله، یه چیزی که دست به دست می چرخید و هیچ وقت مال خودم نبود.