توضیحات
داستان رمان تلخ ترین سفر، در مورد دختریست با یک زندگی پر از فراز و نشیب….زندگی‌ای که به طور ناگهانی دچار طوفانی خوفناک میشه… با خیانت عزیزترین کسش… اما با ورود نیمه گمشده زندگیش… آرام میگیره، درست مثل اسمش… یه عشق سخت اما شیرین… پر از ابهام ولی…
اسم رمان: رمان تلخ ترین سفر
نویسنده این اثر: بهار دریایی
ژانر رمان: عاشقانه، بزرگسال
گوشه ای از داستان رمان تلخ ترین سفر
خواستم جوابشو بدم که با دیدن چشم غره بابا، پشت سرشون از قطار بیرون اومدیم. با اشتیاق به شلوغی وهیاهوی اطرافم نگاه کردم. به شلوغی مردمی که مثل ما مهمون این شهر بودند. سوار یکی از تاکسی های که اونجا منتظر مسافرها بودند شدیم. چمدون ها رو صندوق عقب جا داد.
خانواده چهار نفری مون توی تاکسی جا گرفت. کنار پنجره نشستم و نگاهمو به مردم اون شهر و مسافراش دوختم و غبطه خوردم که چرا من اهل اینجا نیستم… به هتل سوییتی رفتیم و اونجا مستقر شدیم. تا ناهار خوردیم اصرار به رفتن کردم:
_مامان نمیای بریم ؟
مشتی آب به صورتش پاشید وگفت:
_نه آرام خستم درست نخوابیدم بابات هم که خوابه من نمیام!
_مامان خوب ارسلان هستش تو بیا!
_با ارسلان برو ما شب میریم
دیگه مجبور شدم دست به دامن ارسلان بشم که طبق معمول سرش توی گوشیش بود:
_ارسی میای بام؟
با اخم گفت:
_صدبار گفتم نگو ارسی
_باشه ارسلان میای؟
لپموکشید:
_حالا شد بدو اماده شو…
