توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان تراکم تنهایی از سارا خالوغلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ایستاده ام در ثابت ترین نقطه زمین! آنجا که به دور هیچ ستاره ای نمی چرخد. تنها و تکیه داده ام به دیواری سرد و مقابلم جهانی به مقابله! این وسعت تاریک، این همه جدال نابرابر، تنها کیفر یک اشتباه است. کیفر یک درد؛ دردِ خواستن! و در پیچ و تاب این متراکم ترین درد دنیا وحشت می کنم از سایه های تاریکی که به سویم می آیند. دست دراز می کنند تا مرا همراه خود ببرند و چه لبخند تلخی است، پاسخ من به تمام این تراکم تنهایی…
خلاصه رمان : تراکم تنهایی
منظره ای که مقابلم می دیدم بی اختیار باعث شد آه عمیقی بکشم! مادر ترمه روش خم شده بود و داشت پیشونیش رو می بوسید. سرش رو که بلند کرد ترمه منو دید: ارغوان اینجا چیکار میکنی؟ حالت خوبه؟ مرخصت کردن…؟ لبخند روی لب های مادرش نشست و به طرفم اومد، زیر لب زمزمه کردم: -سلام! -سلام ارغوان جون !خوبی دخترم! ببخش از صبح انقدر درگیر ترمه بودم که نشد بیام بهت یه سر بزنم. -خواهش میکنم! خوبم. لحظه ای بعد در آغوش او بودم اما انگار تنم مثل تکه چوبی خشک و بی حرکت قادر به تکون خوردن نبود. زیر لب تشکر کردم و بعید می دونستم صدام رو شنیده باشه.
به طرف ترمه رفتم. اشک پرده کشید جلوی نگاهم. چشمم از روی پاش سر خورد و رفت به طرف چشماش و تورنگ سبز کدر و مات نگاهش غرق شدم. خنده روی لباش نشست و سرش رو تکون داد: نچ نچ انگار من مردم این قیافه رو به خودت گرفتی… بی حرف به طرفش رفتم و بی اون که بفهمم روی صندلی کنار تختش نشستم. دستش رو که آنژوکت و سرم بهش وصل بود گرفتم و سرم رو روی اون گذاشتم. اشک بی محابا صورتم رو خیس کرد. ترمه دستش رو تکون داد و گفت: ارغوان چت شده؟ تو داری گریه میکنی دیوونه؟… اونم به خاطر همچین چیز بی اهمیتی؟ سرم رو با خشم بلند کردم و تو
چشمای سبزش که حالا درخشانتر از قبل بود نگاه کردم. _یه باردیگه بگی بی اهمیت می زنم اون یکی پاتو می شکنم… تو دیونه ای بخدا دیونه ای… _کاش می گذاشتی بمیرم!به سرعت نگاهی به مادرش انداخت که دم در وایستاده بود و داشت با سعید و سایه حرف می زد. -هیس !هیچی نگو! نمیخوام مامان اینا اصل قضیه رو بدونند… -یعنی چی آخه؟ من میخوام بهشون بگم! چشماش نگران شد: ترمه خواهش میکنم اگر بفهمند دیگه نمیذارن برگردم اینجا…. کلافه سرم رو تکون دادم و خواستم چیزی بگم که سعید مثل خروس بی محل اومد جلو: سلام عرض شد ارغوان خانم… اومدم این گوشی شما رو تحویل بدم که…
هربار که یک رمان جدید شروع میکنم، احساس هیجان و اشتیاق میکنم که دنیای داستان را کشف کنم.
برای من خوندن رمان خیلی چیزها رو درباره شخصیت ها و مسائل مختلف آشنا می کنه.
تغییر روزانه روال روزم رو با خوندن یه کتاب جدید، شروع میکنم.