توضیحات
در ابتدای رمان ترانه عشق می خوانیم… قدم بر میدارم…. آخ ک چقدر عاشق این طراوتم….. ی نفس عمیق میکشم و این هوای پاکو با تمام وجودم می بلعم…. دور از چشم مامان و بابا شیرجه می رم توی حیاط… دور دور میزنم و بالا و پایین میپرم….. دستامو باز می کنم…. سرمو رو به آسمون بلند می کنم…. آخ ک چقدر این قطره ها لطیفن…. ی نفس عمیق دوبار بدو بدو شروع میشه…
اسم رمان: رمان ترانه عشق
نویسنده این اثر: باران
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان ترانه عشق
-خدا مرگم بده. دختر تو باز بارون دیدی دیونه شدی
همین طور ک می خندیدم به مادرم خیره شدم…
-همزادمه چیکارش کنم..
-زود بیا داخل سرما می خوری… بابای بیچارت ک نمی تونه نصفه شبی کولت کنه ببرتت دکتر….
-بی خیال مامان نگاه چ هوای خوبیه جون میده برای دویدن….
اینجوری نمیشه… اومد تو حیاط. گوشمو کشید دنبال خودش کشوند داخل…
-دختر ،تو وقت شوهر کردنته خجالت بکش..
-مامان جون بابا ولم کن.. گوشم کنده شد…
همین طور با اخم نگام میکرد گوشمو رها کرد…
-دفعه آخرت باشه جون بابات ذو قسم میخوری ها…
خندیدم….
-دیگه چیکار کنیم صلاح مخفیمون همینه دیگه….
-مامان ما گشنمونه….
مادرم با غضب برگشت سمتم…
-ببین همچین حرف زدی این دوتا وروجک رو بیدار کردی…
-لب و لو چه ام رو جمع کردم…
-مامانی دلت میاد..!.
-باران… زشته صد بار گفتم قیافتو اینجوری نکن یکی میبینه آبرومون میره….
-دیگه دوست ندالم…..
-من مطمئنم این دو تا بزرگ میشن ولی تو نه…
ب دور و برش نگاه کرد…