رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان تبار زرین (جلد دوم)
  • ژانر: عاشقانه، بزرگسال، فانتزی، خارجی
  • نویسنده: کریستین اشلی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 1112

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان تبار زرین (جلد دوم) از کریستین اشلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داشتم می دویدم. داشتم با آن صندل های کوچک زپرتی احمقانه می دویدم. از ترس جانم می دویدم. آن مرد سوار اسبش بود و من می توانستم صدای کوبش سُم های آن هیولا را درست در پشت سرم بشنوم که با صدای نفس نفس زدن های وحشت زده ام در آمیخته بود و داشت نزدیک تر هم می شد. خیس خون بودم. خون خودم که نه ولی از زمانی که آن خون از بدن آن مرد بیرون پاشیده بود، هنوز هم گرمایش را حفظ کرده بود…

خلاصه رمان : تبار زرین

زمانی که داشتیم در روستایی از چادرها و مشعل ها که مردمش چرم گوسفند و لنگ هایی از جنس پارچه به تن داشتند راه می رفتیم، حس خوبی نداشتم. متوجه شدم همه آنها نسبتاً بدوی بودند. « وحشی » ، « ظالم » و « سنگدل » در صدر فهرستی از کلماتی بود که دوستشان نداشتم. ناریندا به جلو نگاه کرد و ناگهان رفتارش تند و ترسان شد، دستش از دستم بالا رفت، ساعدم را گرفت و همان طور که راه می رفتیم، من را بیشتر به سمت خودش کشید. سریع گفت: «داریم وارد گذرگاه جنگجوها می شیم، پس باید گوش کنی.»

صدایش دقیقاً به اندازه رفتارش مضطرب بود و لرزی که از ستون فقراتم بالا رفت، از آن لرزهای خوب نبود. « شکار همسر دقیقاً همون چیزیه که اسمش می گه. جنگجوهای کورواک قدرتمند و تندخو هستن. بهشون احترام گذاشته می شه. برای جنگجو بودن باید از زمانی که پسر بچه هستن تمرین کنن و آموزش ببینن. باید آزمون های بی شماری رو پشت سر بذارن. تنها قوی ترین مردها اجازه ورود به لشکر کورواک رو دارن. اجازه دارن زندگیشون رو برای این آموزش ها بذارن، بعد در یورش ها شرکت کنن و با دکس به جنگ برن،

بهشون وعده ثروت، غنیمت ، غارتگری و شرکت در مراسم شکار همسر داده می شه که به اونها فرصت تصاحب کردن زیباترین زن رو به عنوان همسر پیشکش می کنه. » خیلی خب، اگر به خود می گفتم قرار نبود هیچ چیز بهتر شود، حالا کاملاً معقول به نظر می رسید. ناریندا ادامه داد: «همون طور که می تونی ببینی ما قراره توی دکسشی یا همون روستای دکس رژه بریم، اردوگاهی که دکس با جنگجوهاش توش زندگی می کنه. پیش روی جنگجوهاش رژه می ریم، زمانی که ما رو به بیرون از دکسشی میبرن سوار اسب هاشون میشن و…

خلاصه کتاب
داشتم می دویدم. داشتم با آن صندل های کوچک زپرتی احمقانه می دویدم. از ترس جانم می دویدم. آن مرد سوار اسبش بود و من می توانستم صدای کوبش سُم های آن هیولا را درست در پشت سرم بشنوم که با صدای نفس نفس زدن های وحشت زده ام در آمیخته بود و داشت نزدیک تر هم می شد. خیس خون بودم. خون خودم که نه ولی از زمانی که آن خون از بدن آن مرد بیرون پاشیده بود، هنوز هم گرمایش را حفظ کرده بود...
خرید کتاب
تماس بگیرید
https://romankhaan.ir/?p=8791
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • امیر
    9 آذر -622 | 00:00

    آیا رمان‌های صوتی نیز وجود دارند؟

  • تینا
    9 آذر -622 | 00:00

    با خواندن یک کتاب، فضای دنیایی ویژه‌ای نرمالی می‌یابیم که بهتر است هر چه زودتر به آن بپردازیم.

  • بهنوش
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن رمان یک لذت بی‌نظیر برای منه، محلی برای دل‌به‌دل بودن با شخصیت‌های فوق‌العاده و پرشور، با دنیای آنان.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!