توضیحات
در بخش از رمان بیست و یک می خوانیم….بار اولی که کارت های بازی رو دستم گرفتم یادم نمیاد چند سالم بود اما میدونم اون لحظه یه چیزی توی وجودم تکون خورد، انگار که تیکه از پازل گم شدهت رو پیدا کرده باشی … یه ماهی تازه کار توی اقیانوسی پر از کوسه که تازه داشت نیش در می اورد تا اکواریومش به خون آبه بکشونه…
نام این اثر: رمان بیست و یک
نگارنده: نگار رازقندی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان بیست و یک
بهم زل زده بود. چشم های تیره، اون لباس های مشکی و عینک آفتابی که نور خورشید ازش بازتاب میشد توی چشمم، همه چی دست به دست هم داده بود تا قانع نشدم.
– نچ نمیشه…تو کتم نمیره…برو یکی دیگه تلکه کن!
نفسشو حریص بیرون داد. عینکش رو جمع کرد و توی جیب کوچک تیشرتش گذاشت.
– منو ببین نیم وجبی، تو چی داری کخ بخوام تلکه ت کنم؟ از من بدبخت تر باز تویی…جشمتو باز کن این شناسنامه اصله.
شناسنامه رو از دستش قاپیدم. اصلا امکان نداشت بیخودی اسم من از ناکجا آباد پاشه بیاد توی شناسنامه این یارو…به سر تا پای شناسنامه نگاه کردم.
جدی جدی انگار واقعا اسم من اون تو نوشته شده بود.
– از کجا باید باور کنم خودت دستکاری نکردی؟ اصلا چجوری آدرس اینجا رو پیدا کردی؟
دستکش های ظرف شوییم رو لبه پیشبندم گذاشتم.
– دستکاری کنم که اول از همه خودم تو دردسر میوفتم جای تو، الان دردت چیه؟ یه توک پا باید با من بیای قبت احوال اسمتو خط بزنن.