توضیحات
دختر و پسر داستان رمان بگو سیب، قرارنیست لج کنن و با غرور احمقانشون همو دلگیر کنن. قراره تنها به هم کمک کنن که طعم عشق و به شیرینی توت بچشن و ثابت کنن برای عاشقی حتما نباید همو عذاب بدن. بلکه باید بهم حس امنیت و آرامش هدیه کنند. داستان به شادی دنیای هنر نقش میخوره و قراره با شادی هم ازسکانس آخرش عکس گرفته بشه..
اسم رمان: رمان بگو سیب
نویسنده این اثر: زهرا ارجمندنیا
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
گوشه ای از داستان رمان بگو سیب
نگاهم چند دقیقه ای بود که با آه و حسرت به آسمون پر گرد و غبار خیره شده بود. آسمون انقدر گرد و خاک تو خودش حل کرده بود که آدم حس میکرد شیشه ی دو جداره ی پنجره ی اتاقم و با خاک پوشوندن و این منظره ی نا زیبا به خاطر همین کثیفی اینطور به چشم میاد. آهم و تو گلوم خفه کردم و بالاخره نگاهمو از آسمونی که زمانی آبی و خوش رنگ و لعاب بود گرفتم.
هربار دیدنش حتی دل منی که سرخوش تر و بی خیال تر از خودم سراغ نداشتم و هم تنگ و گرفته میکرد. انقدر تنگ و گرفته که انگار قلبم و تو یه سلول انفرادی تنگ و تاریک حبس کرده باشن. دستی میون موهام کشیدم و کتاب بی نوایانم و داخل جعبه ی کارتنی قرار دادم.
جعبه کامل پر شده بود از کتاب های رمان و ادبیم. تنها جای یک کتاب تو کنج جعبه خالی بود که با قرار دادن رمان بلاگردون اون و هم پر کردم و جعبه رو بستم و برای محکم کاری از چسب پهن و پنج سانتی روی درز جعبه کشیدم. سر ماژیک آبی رنگ و بین لبهام قرار دادم و با کشیدنش برش داشتم و با خط معمولی و کمی کج و کولم، همونطور که در ماژیک تو دهنم بود نوشتم.
معتاد شدن به خوندن این رمان یعنی تلهگرفتن شدن در دنیای داستانش و لذت بردن از اون.
من عاشق پیچیدگیهای داستانی هستم و هیجانم تا جایی میره که نتونم کتابرو بذارم دستم!
تغییر روزانه روال روزم رو با خوندن یه کتاب جدید، شروع میکنم.