رمان خوان
دانلود رمان
رمان به وقت مرگ
  • حجم: 16.2 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

توضیحات

همه چیز در رمان به وقت مرگ، از یه نبود ناگهانی شروع میشه. شروعی که شاید به خیلی از زندگی ها پایان بده. دختری که به اشتباه داخل این بازی هل داده میشه و زندگی ساده و آرومش دستخوش تغییرات خونباری میشه. ماهور برای زنده موندن چاره ای نداره، جز این که کنار آدمای بد بمونه. آدمای بدی که زنده موندن توی این بازی رو بهش یاد میدن و حالا ماهور برای زنده موندن دست و پا میزنه تا بتونه توی این میدون پر از خون دووم بیاره…

نام این اثر: رمان به وقت مرگ
نگارنده: آوا موسوی
سبک: عاشقانه، معمایی، جنایی

قسمتی از رمان به وقت مرگ

از لحنش خنده ام گرفت. هیچ وقت نمی توانست درست حرف بزند. خودش را روی نیمکت انداخت و به دیوار پشت سرش تکیه داد. نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم. تایم کلاس تمام شده بود و بچه ها یکی یکی وارد رختکن شدند. خون بینی ام بند آمده بود.

راهم را به سمت سرویس کج کردم و بعد از شستن دست و صورتم وارد رختکن شدم. لباس هایم را عوض کردم و همانطور که دکمه های مانتو ام را می بستم، لباس هایم را داخل کوله ام هل دادم و یک دستی زیپش را بستم.
_ فردا کلاس داری؟

کوله ام را روی شانه ام انداختم و گفتم:
_ آره، اتفاقا یه امتحان مهمم دارم، هنوز هیچی نخوندم.
دست هایش را رو به سقف گرفت.
_ خدا رو هزار بار شکر می کنم درس من تموم شد رفت به درک اسفل السافلین.

خرید کتاب
40,000 تومان
https://romankhaan.ir/?p=29780
لینک کوتاه:
رمان به وقت مرگ
  • حجم: 16.2 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

همه چیز در رمان به وقت مرگ، از یه نبود ناگهانی شروع میشه. شروعی که شاید به خیلی از زندگی ها پایان بده. دختری که به اشتباه داخل این بازی هل داده میشه و زندگی ساده و آرومش دستخوش تغییرات خونباری میشه. ماهور برای زنده موندن چاره ای نداره، جز این که کنار آدمای بد بمونه. آدمای بدی که زنده موندن توی این بازی رو بهش یاد میدن و حالا ماهور برای زنده موندن دست و پا میزنه تا بتونه توی این میدون پر از خون دووم بیاره…

نام این اثر: رمان به وقت مرگ
نگارنده: آوا موسوی
سبک: عاشقانه، معمایی، جنایی

قسمتی از رمان به وقت مرگ

از لحنش خنده ام گرفت. هیچ وقت نمی توانست درست حرف بزند. خودش را روی نیمکت انداخت و به دیوار پشت سرش تکیه داد. نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم. تایم کلاس تمام شده بود و بچه ها یکی یکی وارد رختکن شدند. خون بینی ام بند آمده بود.

راهم را به سمت سرویس کج کردم و بعد از شستن دست و صورتم وارد رختکن شدم. لباس هایم را عوض کردم و همانطور که دکمه های مانتو ام را می بستم، لباس هایم را داخل کوله ام هل دادم و یک دستی زیپش را بستم.
_ فردا کلاس داری؟

کوله ام را روی شانه ام انداختم و گفتم:
_ آره، اتفاقا یه امتحان مهمم دارم، هنوز هیچی نخوندم.
دست هایش را رو به سقف گرفت.
_ خدا رو هزار بار شکر می کنم درس من تموم شد رفت به درک اسفل السافلین.

خرید کتاب
40,000 تومان
https://romankhaan.ir/?p=29781
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!