توضیحات
در ابتدای رمان بغض یک لبخند می خوانیم… صدای همهمه ایی که توی سالن مدرن و بزرگ فرودگاه به پا بود. توجه پیمان به صدایی بود که از تریبون خبر فرود هواپیما یی را که منتظرش بود را خبر داده بود. پیمان گردن کشید تا از بین همه مسافران پسرش رو شناسایی کنه. احساس عجیبی سر تا پاشو گرفته بود. بالاخره انتظارش به پایان رسید….
اسم رمان: رمان بغض یک لبخند
نویسنده این اثر: طاهره خطائی
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان نفس داغ
جوانی قد بلند در حالیکه دسته ی چمدونش رو گرفته و با خود می کشید از در خروجی پیدا شد. که با دیدنش دستشو تو هوا تکون داد. صورتش از خوشحالی زیاد می درخشید. و چشمای ابی روشنش می خندیدن. بارانی کرم رنگی رو به بازو و عینک افتابیشو به موهای بور مایل به قهویی اش گذاشته بود.
بازم از حرص اینکه هیچ کدوم از بچه هاش شبیه به خودش نبودن لبش رو جوید. ولی چه می شد کرد که هنوزم عاشق و دیوانه ی رومینایش بود. همین افکار باعث می شد به خودش امیدواری بدهد. پدر و پسر بعد از سالی دوری همدیگر را در اغوش گرفتن. پیمان با افتخار در حالیکه شروین را از خود جدا می کرد نگاهی حاکی از حیرت به اندام موزون و ورزشکارانه ی پسرش انداخت.
این پسر با سال گذشته خیلی فرق کرده بود یه جوون کاملا نیرومند و با ابهتی شده بود که همچون مادرش رومینا دل از پدرش ربوده بود.
_می بینم پدرسوخته خیلی به خودت رسیدی؟
شروین نیم خندی حاکی از خوشحالی به لب راند و گفت: ای بابا، بابا بازم چشم رومینا سلطانمو دور دیدین. مثل بچیگیاش با انگشت تاکید کرد: حرف بد…!