توضیحات
من یه سایکوپت تشخیص داده شده بودم. با یه عطش سیریناپذیر برای خشونت. راهی که برای تخلیه اون تاریکی پیدا کرده بودم، گرفتن جون آدما بود. وقتی یه انتقالی زندان باعث شد فرصتی برای فرار دستم بیاد، تا تونستم زدم بیرون و این شروع یه تعقیبوگریز دیوونهوار بود. خودم شدم شکارچی در رمان بعضیا خشونت دوست دارن. اونقدر گشتم و تعقیب کردم تا بالاخره یه خونهی دنج، وسط ناکجا، گوشهی یه شهر متروک پیدا کردم…
اسم رمان: رمان بعضیا خشونت دوست دارن
نویسنده این اثر: جنیکا اسنو
ژانر رمان: عاشقانه، خشن
گوشه ای از داستان رمان بعضیا خشونت دوست دارن
اون خونه رو کردم مال خودم؛ با صاحبش اولینا. نقشه ام ساده بود: یه مدت اونجا مخفی شم، کسی منو نبینه، بعدم غیبم بزنه و برم یه جایی که دیگه هیچ وقت نتونن پیدام کنن. اما روزا شدن هفته، و یه چیزی تو وجودم شروع کرد به تغییر. اون میل خالص برای زنده موندن، تبدیل شد به یه وسواس… نسبت به اولینا…
این میل مریض، روز به روز بیشتر شد. چیزی که قرار بود یه گروگان گیری کوتاه مدت باشه، تبدیل شد به یه رابطه ی تیره و پیچیده. رابطه ای که دیگه معلوم نبود کی گروگانه و کی زندون بان. اما زیر اون ترس و لرز اولینا، یه راز قایم شده بود.
یه چیزی که نشون میداد اون خیلی هم بی دفاع و بی گناه نیست. این یه بازی بود- از جنس وسواس، میل، و انحراف. و کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم که شاید اونم به اندازه ی من دیوونه ست.